بایدم منو جا بذارید و برید ..
بایدم از من فرار کنید ..
شماها پاکید ..
عزیزید ..
آبرومندید ...
سالمید ..
اما من ! ..
گناه سرتا پامو گرفته ..
من یه مرداب خوشکیدم ..
نامردا !
منم یه زمانی مثل شما بودم ، زلال و جاری بودم ، پاک بودم ...
منو جا گذاشتید و رفتید ..
موضوعات مرتبط: سرداران شهيد ، مرد اردیبهشتی ، دل نوشته ها
برچسبها: شهادت , آرزو , مرگ , زندگی
با نزدیک شدن به روز حجاب
دوباره بازار گرمیهای چپ و راست و مذهبی و غیر مذهبیا شروع شد
برای دامن زدن به دو قطبی شدن جامعه در این باره .
نکته ای که همیشه برای من سوال بوده
و از عاملان و روحانیون گرامی در این باره سوال کردم
و معمولا با بی جوابی و تحویل چرندیات روبرو شدم
این بوده که چرا تو جامعه ما همه گیرو گورها به زنانه ؟
همه محدودیتها برای ایشانه ؟
در حالی که یه بخش خیلی زیادی از این محدودیتها رو خود ما مردان باعث هستیم !
ما همیشه سعی در پاک کردن صورت مسئله داریم .
حجاب زن واجب و شکی در اون نیست . بنده هم حرفی ندارم .
اما سوال من :
چرا همین اندازه که برای حجاب زن در جامعه خصوصا ایرانی
هزینه میشه از تریبون و بیت المال و ... از حجاب مرد چیزی گفته نمیشه ؟
یادمه سالها در مورد حیا حرف زدم و مورد هجمه برخی قرار میگرفتم
الانم این سوال رو دارم
که خداوند در مورد حجاب مردان چیزی نفرموده
که آقایان در تریبونهاشون بهش بپردازن ؟!
آیه 31 سوره نور
اولین خطاب درباره حجاب رو به مردان داشته
تا با کنترل نگاه خودشون ،
راه تشویق و تهییج زنان برای عرضه خودشون در جامعه رو ببندن .
خدواند متعال در آیه میفرماید :
«قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ»؛
به مردان با ایمان بگو
دیده ، فرو نهند و پاکدامنى ورزند
که این براى آنان پاکیزهتر است،
زیرا خدا به آنچه مىکنند، آگاه است،
تا مردان با کنترل نگاه خود،
راه هرگونه تشویق برای عرضه کردن بانوان در جامعه را بندند.
آقایان گرامی ، روحانیون محترم ، بالای منبر هزاران بار
از حجاب بانوان گفتید و میگید
یه بار هم به استناد همین آیه شریف از مردان بگید .
روایت و حدیث و آیه درباره حجاب مردانه زیاد وجود داره .
اگر مرد نگاه نکنه زنی که تمایل به این کار داره به چه امیدی بدحجابی میکنه ؟!!
شایدم از نگاه شما این کار به اندازه حجاب زن ، شدنی نیست
اما باید قبول کنیم که توپ رو داریم به زمین خانومها میندازیم
و همه خطاها رو به گردن این بخش از جامعه انداختیم !!
یا علی
موضوعات مرتبط: پیشنهاد مدیر ، تو اینو بفهم ، خانه و خانواده ، دل نوشته ها
برچسبها: حجاب , مرد , زن , امر به معروف
هرکس مخالف است ؛ نگویید دشمن است
هرکس موافق آمده هم ، دستمال نیست
گاهی سکوت ، پاسخ دندانشکنتری است
هرکس دهان به عربده نگشود ، لال نیست
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: سکوت , مخالف , موافق , دست مال
تا وقتی زور هست ، شاید نیازی به فکر نباشد
دیدید برخی از آدمهای گردن کلف خصوصا اراذل و اوباشی که گاهی اوقات
نیروی انتظامی پس از دستگیری به نمایششان میگذارد
داری جسه های بزرگ و خشن و سرهای بسیار کوچیک هستند ؟
در طول زندگیشان نیازی به استفاده از مغز نداشتند که رشد کند
تا وقتی زور هست ، نیازی به فکر نیست !!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: فکر , زور , قدرت , سانسور
عدالتخواهان ما
همیشه از بین تندرو ها هستند
و هیچ وقت نمیتوانند
در مسیر عدالت حرکت کنند
موضوعات مرتبط: مرد اردیبهشتی ، دل نوشته ها
برچسبها: عدالتخواه , تندرو , مسئول , وزیر
از دستهگلهای سلبریتیهای وطنی چه بگویم
که هرچه بگویم تف سر بالاست!
همه جا خوب و بد هست .
ما هم سلبریتیهای وطندوستی را که به منافع ملی و اعتقادات مردم احترام میگذارند ،
روی چشم میگذاریم.
اما آن عده که همیشه برای کشور و مردم هزینه میتراشند
و الان هم جیغ بنفش میکشند، همان «دوزاری»ها هستند!
از رامبد جوان بگویم که سالها میلیاردی از جیب مردم برداشت و در کیسهٔ خود ریخت
تا «دُوَدُوَدُ» بسازد و گوش ملت را با ایران گفتن پر کند
و دستآخر، خاک وطن را لایق زایمان همسر سومش ندانست؟
یا مهراب قاسمخانی که عکس سونوگرافی گربهاش
و خبر زایمانش و پدربزرگِ چند بچهگربه شدن را با افتخار منتشر میکند ؟
به سیروان خسروی پیشنهاد اجرا برای هواداران روحانی و دریافت دستمزد آنچنانی میدهد
و مدام منتقد اوضاعی است که با تبلیغات خودش و همصنفانش رقم خورده؟
یا محسن تنابنده که هم از آخور سازمان اوج میخورد و هم از توبرهٔ سفارتخانهها ؟
و حالا در نسخهٔ داخلی فیلم «عنکبوت» بازی میکند!
یا حمید فرخنژاد که بیشرمانه ۸۰ میلیون ایرانی را
جانفدای یک اخم پسرش میداند و بدون مطالعه ،
در تمام زمینهها برای مملکت نظریه صادر میکند؟
یا احسان کرمی که با عکس شجریان در هدر توییترش ،
به عروسی خوانندهٔ مستهجن و سخیفی مثل ساسی مانکن میرود
که تن مرحوم شجریان از آثار او در گور میلرزد ؟
کرمی تجمع استغاثه به امام زمان را «جشن» مینامد
و به بهانهٔ عزاداری برای آبادان با آن مخالفت میکند ؛
و چند روز بعد وسط عروسی ساسی در آمریکا ،
مشغول دست و جیغ و هورا مشاهده میشود!
یا زنان سینماگری که وقتی ده سال پیش
مرحوم سلحشور از فساد سینمای ایران گفت،
او را محکوم کردند؛ اما چند صباح پیش ،
در اعتراض به همین فساد ،
البته با لفظ «آزارگری جنسی»، بیانیه صادر کردند؟
یا سینماگرانی که بعد از انتشار بیانیهٔ زنان سینماگر
علیه آزارگران جنسی با ۸۰۰ امضا،
فضاحت جاری در سینما را به روی مبارک نیاوردند .
اما به محض اینکه رائفیپور به آمار بالای تجاوز بینشان اشاره کرد
و آنها را «دوزاری» خواند،
دستهجمعی به او حمله کردند؟
گویا در قاموس سلبریتیها «دوزاری» رکیکتر از «متجاوز جنسی» است!
یا منظورشان این است که «ما فساد میکنیم، ولی شما اعتراض نکنید
تا ببینیم خودمان کِی از این فساد به ستوه میآییم!».
یا سلبریتیهایی که مدام پز فرهنگ گفت و گو
و صلحطلبی میدهند ؛
اما در واکنش به یک انتقاد ،
تهدید به قتل میکنند و یاد «اصغر قاتل» را گرامی میدارند؟
همین سلبریتیها
که در جشنها و عزاهای ملی و مذهبی پای ثابت برنامههای تلویزیونی هستند
و طبیعتاً از این مسائل هم سردرنمیآورند ،
با انتخاب فیلم موهن «عنکبوت مقدس» و زهرا امیرابراهیمی در جشنوارهٔ فیلم کن ،
نهتنها بابت اهانت به امام رضا (ع) و اعتقادات ایرانیان و مسلمانان اعتراضی نکردند ،
بلکه سیل تبریک به عوامل این افتضاح را به راه انداختند
و امیرابراهیمی را ققنوسی خواندند
که با این فیلم از خاکستر شکست خود در ایران برخاسته است!
کدام شکست ؟
اینکه فیلم خصوصیاش با یکی از همین سلبریتیها را یکی دیگر از سلبریتیها منتشر کرد
و باعث مهاجرت او از ایران شد .
اما بسیاری از همین سلبریتیهای مدعی فرهنگ
و اخلاق و اصالت خانوادگی ،
در مراسم ختم منتشرکنندهٔ آن فیلم حاضر شدند ،
برایش اشک ریختند و مدحش را گفتند.
بهراستی سلبریتیها با خودشان چند چندند ؟
مردم نباید از این همه چرخش و تناقض رفتار و گفتار آنها سرگیجه بگیرند ؟!
چرا در مقابل سیل روایتهای تجاوز در سینما ،
سکوت میکنند و با افشاگری سلحشور یا توییت رائفیپور گریبان میدرند ؟
اگر دیدن چهرهٔ واقعیشان در آینهٔ دیگری تا این حد طاقتفرساست ،
چطور وقت و بیوقت ،
مردم را محکوم به تماشای خود در رسانهها میکنند؟
این جماعت که در صنف خودشان طوری عمل کردهاند که
کمپین اعتراض به تجاوزگری و تجاوزشوندگیشان شهرهٔ شهر شده ،
در تمام مسائل فرهنگی ، اقتصادی ، اجتماعی ، سیاسی ، نظامی و ...
نسخه میپیچند .
فرهنگ و هنر را که آباد کردهاند ، حالا نوبت بقیهٔ ارکان و شئون کشور است!
برای نیروهای نظامی کشور ،
هشتگ «تفنگت را زمین بگذار» میزنند
تا عرصهٔ این تجاوزها را به تمام کشور بسط دهند!
و وقتی به خاطر سبک زندگی بیهویت ،
شدت مصرفزدگی و کثرت همین تجاوزها ،
رائفیپور آنها را «دوزاری» میخواند ،
به فرمان جریان سیاسیامنیتی پشتپرده به او میتازند.
نکتهٔ بانمک اینکه وقتی سلبریتیها در اعتراض به اولین توییت رائفیپور
(در این باره) ،
آرایش دفاعی میگیرند ،
با هشتگ «گرینکارتت را زمین بگذار» کاملاً گوشهٔ رینگ گیر میافتند
و ماجرای تفنگ و نظامیها را کلاً فراموش میکنند!
اما واقعاً سلبریتیها با خودشان چند چندند ؟
آیا چنین سلبریتیهایی با این میزان مصرفزدگی ،
بیدروپیکری و وطنفروشی ،
در شأن مردم شریف ، وطندوست و اصیل ایران هستند ؟!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: سلبریتی , موجودات احمق , بازیگر , هنرمند
تا زمانی که من برای شما یک گزینه هستم ،
شما برایم اولویت نیستید .
هر چقدر هم از آشنایی ما گذشته باشد .
این قانون اول و آخر است . یا هستید ، یا نیستید .
همین .
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مرد اردیبهشتی ، تو اینو بفهم ، دل نوشته ها
برچسبها: صفر و یک , وفاداری , عدالت , اولویت
بابعضیاحال آدم یک جوری میشه
یک جورخوب ...
از خوبایی که شبیه خوردن آب یخ وسط گرمای تابستونه ،
یا شاید هم شبیه خوردن گوجه سبز بانمک و نعناست که به تلخی هم نمی زنه ،
شبیه قدم زدن زیر بارون ....
میدونی آدم خیالش یک جور خاص راحته ،
راحت از اونی که خوبیشون هیچوقت
ته نشین نمیشه ...
اینجور آدما تو دلشون غوغاست و غم موج میزنه ، اما ..
اصلا این جور آدما شبیه فرش ، رنگ به رنگ نمیشن ،
شبیه باران می مونن !
همین قدر لطیف ...
همین اندازه آروم ...
همونقدر دلنشین ...
موضوعات مرتبط: مرد اردیبهشتی ، دل نوشته ها
برچسبها: آدم خوب , ارامش , لطیف , غم
یه حرف تکراری که همواره تکرار میشه :
نگذارید دشمن سوء استفاده کند
اما نمیگن :
هر کس سوء استفاده کنه دشمنه
حتی اگه در جایگاه دوست نشسته باشه .
موضوعات مرتبط: سخن روز ، مرد اردیبهشتی ، تو اینو بفهم ، دل نوشته ها
برچسبها: دشمن , دوست , جایگاه , ایران
با سربند یا حسین ، دفاعمان ، مقدس شد
کمیل 1400/12/16
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، مرد اردیبهشتی ، شهدا ، دل نوشته ها
برچسبها: دفاع مقدس , سربند , یا حسین , 8 سال
حالا که یه مقدار سن و سال گرفتم میفهمم که معلم حق داشت وقتی میگفت :
اگه چیز خنده داری هست بگید مام بخندیم !
یکی ادای الاغ درمیاره ، یکی سگ میشه ، اونیکی موس موس میکنه ، یکی دیگه به کسوت دلقک نابلد درمیاد
و همه برای اینکه از جیب مردم پس رفته از لحاظ فرهنگی ، پولی بدزدن و پشت پیام { مردم نیاز به شادی دارن } پنهان بشن .
مارکس میگفت : وقتی موگوئیم پیشرفت ، باید بپرسیم برای چه کسانی ؟ یعنی کدام مردم و کدام نیاز ؟ واقعا مردم کیا هستن ؟
خم شده های زیر بار فقر و گرانی و فلاکت و افسردگی و نومیدی و بی عدالتی ؟ یا لمپینهای بی اثر در جامعه ؟
کدام نیاز به خندیدن ؟ پس چرا باستر کیتون ، چاپلین ، لوید ، لورل و هاردی و مابقی کمدین ها ،
به جای ساخت جعبه موسیقی و سوپ اردک و
عصر جدید و هفت شانی ، دور هم جمع نشدن و دلقک بازی درنیاوردن ؟
هوششون کمتر بود یا خلاق نبودن ؟ یا نکنه شعور سینمایی نداشتن ؟!
نه این داستان نیست اونا انسان بودن و برای انسانها می ساختن !
این اراذل ، اصلا در حال خنداندن مردم هستن یا خندیدن به اونا ؟
راست می گفتن : در سرزمینی که سایه کوتوله ها بلند شد ، خورشید در حال غروب کردنه !
یکی از عوارض این طنزهای تلویزیونی ، پلتفورمی و سینمایی اخیر ، این است که به تو القا میکند
عبوس هستی که نمیخندی . اما تو عبوس نیستی ،
بلکه آنها بیمزه، بیهدف، بیبرنامه، مبتذل و بد هستند .
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: جلف , جوک , جوکر , مردم
سال ٢٠٢٢ سالی عجیب با اتفاقات بزرگ
سیلها و زلزله های مهیب در کل جهان
آشوب سراسری در اقصی نقاط جهان
خون و خونریزی های بزرگ
سال افول و سقوط ستاره ها تا قبل از شروع طلوع خورشید
سالی که رحمت است بر مؤمنان و ذلت است بر مستکبران
شروع فصل امتحانات الهی
ایران جزیزه ثبات در آخرالزمان
به نظر شما آیا وضع ایران همینگونه باقی خواهد ماند؟
سال غرش موشکهای جنگی به قلب استکبار
از کجا ؟؟؟؟
چه زمانی ؟؟؟
بعد از چه اتفاقی ؟؟؟
آیا سال جدید میلادی سال سقوط اسرائیل خواهد بود ؟
آیا اقتصاد جهانی فرو میپاشد ؟
آیا سقوط بورس جهانی در پیش است ؟
دولت باید مراقب باشد در دام مین های کارگذاشته شده در دولت لیبرال قبل نیفتد
دولت قبل از حذف دلار ۴٢٠٠ تومانی باید مراقب بالا رفتن قیمت کالاهای اساسی و معیشتی مردم باشد
بهترین راه برون رفت از مشکلات اقتصادی ، توجه به تولید داخلی است
تولیدی که بر اساس پتانسیلهای هر استان ایجاد شود
با ایجاد هر کارخانه یا کارگاه تولیدی ، با توجه به پتانسیلهای استانی ، مشکل اشتغال جوانان حل خواهد شد
با رونق گرفتن تولید ، ارزش پول ملی احیا میشود
بهترین راه برای زود رسیدن به رونق تولید ، مشارکت مردم در حوزه تولید است
الان بهترین زمان برای این امر
پولهای سرگردانی که گره آنچنانی از مشکلات مردم را باز نمیکند میتواند جمع آوری شده
و یک کارخانه ایجاد شود و مردم خودشان صاحب آن کارخانه باشند
و از فروش و تولید آن کارخانه به مردم سود برسد
این روش بهتر از دادن یارانه های تزریقی است که خودش گاها باعث ایجاد تورم میشود
مردم از ورود به بازار رمز ارزها به شدت پرهیز کنید !
در بازار رمز ارزها دقیقا دارند بلایی را بر سر مردم دنیا می آورند که با طلا و ارز و بورس در چندسال اخیر بر سر ما آوردند
این بازار به شدت دست گلوبالیستهای یهودی بوده و هیچ اعتمادی به آنها نیست
دلار هم دارد نفس های آخرش رو میکشد
...
موضوعات مرتبط: اقتصاد ، دل نوشته ها ، پیامها
برچسبها: گاه نوشت , دلنوشته , یادداشت , مطلب روز
خدایا !
امروز روز من است ، چون در کامیابی و آرامشم ، شکرت ...
امروز، تن من در سلامتی کامل است ولطف تو شامل حالم است .
سپاس برای لحظه های عالی وشاد که در کنار خانواده ام دارم .
امروز ، روح وجسمم ، باهم در تعادل و سلامت هستند ...
و من برای این همه نعمت ،تو را شکر میکنم .
موضوعات مرتبط: ادعیه دیگر ، سخن روز ، خانه و خانواده ، دل نوشته ها
برچسبها: شکرگذاری , ارامش , کامیابی , روح و جسم
لباس مشکی تنم کردم و رفتم سمت مسجد برای مراسم احیا...
نیم ساعتی بود از مراسم گذشته بود....
انقدر شلوغ بود که حتی تو حیاط مسجدم نشسته بودن...
صدای الهی العفو،الهی العفو مردم،صدای خلصنا من النارشون تو کل محل پیچیده بود...
اومدم برم تو مسجد
دیدم یه دختر بچه جلوی در مسجد نشسته،به دیوار تکیه داده و یه بسته آدامس و چند تا فال دستشه....
یه چند دقیقه ای وایسادم و نگاهش کردم
هیچکی ازش حتی یه فالم نمیخرید ...
بی اعتنا از کنارش رد میشدن....
رفتم جلو
گفتم خوبی: گفت مرسی...
گفت عمو یه آدامس ازم میخری؟؟؟
دست کردم تو جیبم
فهمیدم کیف پولم رو تو خونه جا گذاشتم....
گفتم چشم میرم خونه کیفم رو میارم ازت میخرم...
گفت عمو تو میدونی الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب یعنی چی؟؟؟
آخه امشب همه همین رو میگن...
گفتم یعنی خدایا پناهم باش و من رو از آتیش جهنم دور کن...
گفت یعنی جهنم گرمه ؟؟؟
گفتم آره خیلی ...
گفت یعنی از تو خونه ما هم گرم تره ؟؟؟
گفتم آره . فک میکنم !
گفت آره من و مادرم و خواهرم تو یه خونه کوچیک زندگی میکنیم ، ظهرا که آفتاب میزنه خیلی داغ میشه .خیلی گرمه ، خیلی ....
مادرم قلبش درد میکنه ، گرمش که میشه بیشتر قلبش دردش میگیره ...
سرم رو انداختم پایین ...
اشکم دراومد ....
گفت عمو یعنی من الان بگم خلصنا من النار
خدا فقط من رو از آتیش جهنم دور میکنه ؟؟
از گرما تو خونه دور نمیکنه ؟؟؟
آخه من مامانم رو خیلی دوست دارم
چیزیش بشه من میمیرم ...
میخواستم داد بزنم آهای ملت بی معرفت
این بچه اینجا نشسته شما یه بسته از آدامس ازش بخرید
بعد شما قرآن بالا سرتون گرفتید و خلصنا من النار میگید
آهای ملت بی معرفت ...
خلصنا من النار اینجاست ، الهی العفو اینجا نشسته ..
یه بسته آدامس بهم داد گفت بیا عمو این آدامس رو من بهت میدم چون تنها کسی بودی که باهام حرف زدی ...
همینجوری اشک ریختم و رفتم سمت خونه و کیف پولم رو برداشتم و دوباره رفتم سمت مسجد ....
اما هر چی گشتم دختر بچه نبود ...
به آسمون نگاه کردم
چشام پر شد از اشک ...
گفتم الهی العفو ...
الهی العفو ...
الهی العفو ..
خدایا من بی معرفت رو ببخش ....
آدامس رو باز کردم و گذاشتم دهنم ...
مزه درد میداد ....
مزه بغض میداد ....
مزه اشک میداد ..
موضوعات مرتبط: آموزه هایم به کمیل و علی ، مرد اردیبهشتی ، تو اینو بفهم ، دل نوشته ها
برچسبها: محرومان , مستضعف , مسئولین , دل رحم
زیاده خرده نگیرید به ما دهه پنجاه و شصتی های طفلکی
حکایت ما، حکایت آدم هایی ست که از پای سفره های ده دوازده متری آبگوشت و کله جوش و اشکنه ی ظهر جمعه که چهار گوشه اش غلغله بود از
فامیل نزدیک و آشنای دور، تبعید شدیم به پیتزای سرد و نان سیر بیات سق زدن ِ تنهایی پای اُپن .
سفره های دلخوشی مان یکی یکی جمع شد بی خبر. خانه هامان تنگ تر شد .
هی. آخرین سنگرمان شد مبل تک نفره رو به روی تلویزیونی که هیچ خانه سبزی توش نبود .
ما یکباره و ناغافل ، خواسته و نا خواسته ، خالی شدیم از آدم ها ، از هم ، از گذشته ، از هنوز .
زیاده خرده نگیرید به ما دهه پنجاه و شصتی های طفلکی . ما "نسل گذار" یم.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دهه 50 , دهه 60 , تنهایی , غذای امروزی
١-هر گاه از خوشبختی همه، "حتى" کسانی که دوستمان ندارند هم خوشحال شدیم.
٢-هر گاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم.
٣ - هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم.
٤- هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود.
٥- هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم.
٦- هرگاه به بهانه عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم.
٧- هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود.
٨- هرگاه دانستیم عزیزخدا نخواهیم شد، مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد.
٩- هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود.
١٠- هرگاه همه چیز بودیم و گفتیم: "هیچ نیستیم"
پس بیاییم بزرگ باشیم...
وبزرگ شدن را تمرین کنیم...
وبعدبزرگ شدن را تعلیم دهیم...
موضوعات مرتبط: روان شناسی ، مرد اردیبهشتی ، پیشنهاد مدیر ، خوب زندگی کنیم ، دل نوشته ها
برچسبها: بزرگی , خوشبختی , شادی , عشق
ما مردا اکثرا کسیو نداریم باش حرف بزنیم
اگرم داشته باشیم حرف نمیزنیم ،
فقط گاهی یکیو میخوایم که بشینه وحرف نزنه و حرف نزنیم
و سکوت کنیم خوب شیم
موضوعات مرتبط: روان شناسی ، خانه و خانواده ، دل نوشته ها
برچسبها: مرد , سکوت , حال خوب , تربیت
به نظر شما امنیتی که حاصل خون شهدای 8 سال دفاع مقدس
و شهدای مدافع حرم و مجاهدتهای سربازان اسلام است
بر ادمینهای شبکه های مجازی مخالف اسلام و سلبریتی های سینمای رانتی تهران
و افرادی همچون تاجزاده که مدام در اذهان جامعه تخم نفاق میکارند و لجن پراکنی می کنند حلال است ؟
موضوعات مرتبط: پیشنهاد مدیر ، متفرقه ، نفوذ ، دل نوشته ها ، پیامها
برچسبها: شبکه های مخالف , تاجزاده , تخم نفاق , حلال یا حرام
در جبهه انقلاب ، جریانی هست که با تمام وجود به ولایت فقیه اعتقاد نظری دارد
و از عمق جان به رهبری عشق میورزد ؛
اما عمیقا معتقد است که با گفتمان رهبری نمیتوان در انتخابات پیروز شد
و با مردم باید " آن سخن دیگر " گفت و بلکه " آن کار دیگر " کرد .
دولت جوان حزب الهی عبور از این تفکر است.
موضوعات مرتبط: حضرت آیت اله خامنه ای ، عمليات رواني ، نفوذ ، دل نوشته ها
برچسبها: دولت جوان , حزب الهی , رهبری , گفتمان
همه چی درست میشه،
شاید امروز نه ولی در نهایت میشه
تا دندون دارید بخندید
تا چشم دارید ببینید
تا گوش دارید گوش کنید
تا سالمید زندگی کنید
اگر جایی رو که هستید دوست ندارید
تلاش کنید تا موقعیتتون رو عوض کنید
زمینِ خدا بزرگه ...
موضوعات مرتبط: مرد اردیبهشتی ، خوب زندگی کنیم ، دل نوشته ها
برچسبها: درست میشه , خدا بزرگه , دندان , سلامتی
مثل خرمالوهای رسیده حیاط مادربزرگ
مثل عطر دارچین چایهای عصرانه
مثل باران پاییز
مثل عود
مثل انار دانهدانه با گلپر
مثل موسیقی خشخش برگها
مثل نوشتن آخرین خط مشقهای دوران کودکی
مثل عید
مثل آب بازی
چیزهای خوب ساده اند
و تنها شنیدن اسمشان کافیست
تا خوب شود حال دلت
نبودشان زندگی را متوقف نمیکند
امّا زندگانی را تَلخ خواهد کرد...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: زندگی , سختی , شیرینی زندگی , تلخی زندگی
به خودم در یک سال قبل، که همه جا میرفت، همه چیز میخورد، همه چیز مینوشید و همه کار میکرد و از هیچچیزی نمیترسید! از کافههای جنوب تا شمال شهر گرفته تا رستورانها و حتی ساندویچیهای کنار خیابان، از باشگاههای بدنسازی گرفته تا پارکهای شلوغ، از کتابفروشیها تا عمدهفروشیهای پر از آدم... منِ یک سال قبل چقدر خوشبخت بوده و فارغ! چقدر بیخیال! چقدر آسوده! چقدر راحت و بدون هیچ تمهیدی از خانه خارج میشده، هندزفری به گوش و لبخند به لب از کنار آدمها عبور میکرده، از بوییدن گلهای کنار خیابان نمیترسیده، با آدمها از نزدیک و بدون ماسک حرف میزده، میخندیده و با دستهای نشُسته خوراکی میخورده و از دست زدن به سلفون خوراکیهای بیرون مغازهها هراسی نداشته.
من حسودیام میشود به تمام کارهایی که در یک سال قبل، بدون هیچ اضطراب و هراسی میکردم، به تمام چیزهایی که میخوردم، جاهایی که میرفتم، آدمهایی که ملاقات میکردم و عزیزانی که در آغوش میکشیدم.
به تمام آرامشی که داشتم...
که حالا به بدیهیترین نیازهای روزمرهی یک انسان، غبطه میخورم، به سفر، به تفریح، به بیدغدغه کنار آدمها نشستن و چای نوشیدن، به آغوش...
که باید قدردان هرروز و هرثانیهی این زندگی بود،
که هیچکس فکرش را هم نمیکند فردا میتواند چقدر خوب یا بدتر از امروز باشد،
که هیچکس از کارهای دنیا سر در نمیآورد.
آری... من حسادت میکنم به خودم،
به خودم در یک سال قبل...
موضوعات مرتبط: مرد اردیبهشتی ، دل نوشته ها
برچسبها: حسادت , بیماری , کرونا , زندگی
بعضی دردها تو زندگی هست که با هیچ دارویی درمان نمیشه ،
فقط با بودن آدم هایی تسکین پیدا می کنه که مثل قرص آرام بخش می مونن ...
آدمایی که تو صداشون ، تو حرفاشون یه نیروی خدادادی هست که بهت آرامش میده .
فقط کافیه چند کلمه ای باهاشون صحبت کنی تا دردهات رو فراموش کنی ...
آدمایی که کنارشون زمان بی معنا میشه و زندگی یه طعم دیگه می گیره .
اگه یه روزی تو زندگیتون کسی بود که کنارش آرامش داشتید ، بدونید اون قرص آرام بخش شماست ...
کسی که دیگه تو زندگیتون تکرار نمیشه .
حالا خوب زندگیت رو نگاه کن و ببین قرص آرام بخش داری ؟
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: آرام بخش , دوست , آرامش , زندگی
خدائی ، بیاین به خودمون قول بدیم بعد گذشتن از این ماجراها و بحران شیوع ویروس،
قدردانتر بشیم و پُرمهرتر،
یادمون نره چه چیزهایی داشتیم که برامون ممنوع شد
و بغل و بوسه و آغوش و دست دادن و باهم بودن
و دورهمی داشتن و شاد بودنمون و... تحت تاثیر این ویروس قرار گرفت.
از این طوفان که گذشتیم ،
باهم بودنهامون رو بیشتر قدر بدونیم ...
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مرد اردیبهشتی ، پیشنهاد مدیر ، تو اینو بفهم ، دل نوشته ها
برچسبها: باهم , بودن , نبودن , ویروس
وقتی بچه بودم ، هیچوقت با مداد رنگی کمرنگ کنار نمیومدم ..
همیشه دنبال بهترین مارک بودم که پر رنگی رو تو نقاشیام حس کنم .
هنوزم شخصیتم همینه با آدمای کمرنگ کنار نمیام ، یا تو زندگیم خودشونو پررنگ میکنن یاکلا حذفشون میکنم ..
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: مداد رنگی , زندگی , نقاشی , بچه
چه حس غریبیه
نتونی اعتماد کنی به کسی که ی روزی
یکی از نزدیک ترین آدمای اطرافت بود
موضوعات مرتبط: مرد اردیبهشتی ، دل نوشته ها
برچسبها: غریب , حس , اطرافیان , نمک نشناس
شیرین ترین توت ها، پای درخت میریزد،
در حالی که ما برای چیدن توت های کال، چشم به بالا ترین شاخه ها دوخته ایم ...
"این است حکایت ندیدن بهترین ها"
برای صدقه دادن، توي جیبهایمان بدنبال کمترین مبلغ میگردیم..!
اونوقت از خدا بالاترین درجه نعمتها را هم میخواهیم!!!
چه ناچیز می بخشیم و چه بزرگ تمنا میکنیم...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: بخشش , ندیدن , نشنیدن , بی فکری
وقتی اسبای توانا اجازه ورود به میدون مسابقه رو نداشته باشن ،
هر خری میتونه به خط پایان برسه !
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: اسب و الاغ , خط پایان , مسابقه , توانمند
زمانی ارتقا پیدا میکنید که
در جواب یک آدم احمق
کلی جواب داشته باشی ،
ولی سکوت کنی !
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: سکوت , احمق , ارتقاء , معرفت
ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ،
ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ
ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺪﮐﻲ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ : ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ،
ﺟﺎﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨﺪ .
ﺧﺮﻳﺪﻡ ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ،
ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ ،
ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﺳﺎﺧﺖ .
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ، ﺑﻬﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻲﺧﻮﺍﻫﻢ ،
ﺩﺭﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ .
ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻫﻢ ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ .
ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ ،
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ .
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ ،
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ .
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ
ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ
ﺣﻤﻠﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ .
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ،
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ
ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ
ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ .
ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ....
موضوعات مرتبط: مرد اردیبهشتی ، دل نوشته ها
برچسبها: کفش , سختی , تحمل , احمق
این نقد از آن دست نقدهایی است که هرکس می تواند خود را با آن بسنجد، حال آنکه نقد خوب مفید است اگر با آن به طور منطقی برخورد کنیم.
الحق که فضای مجازی پر است از نقاب های رنگارنگ. برخی کوهنوردان آنقدر غرق در فضای مجازی شده اند که فراموش کرده اند این کوه است که ما را بزرگ می کند نه فضای مجازی. بعضی با دیدن عکسی از فلان کوهنورد از او به عنوان استاد و ... یاد می کنند ولی پای کار چیز دیگری دیده می شود. شهرت را خود کوه به ما می دهد، نیازی نیست در بوق و کرنا کنید.
کوهستان جایی نیست که در حضور دیگران از رشادت های خود تعریف ها کنیم. دیر یا زود کوهنوردان شما را خواهند شناخت و از اخلاق شما و در عمل متوجه دلاورمردی هایتان در کوهستان می شوند.
در فلان صعود زمستانی چه کردم و چه نکردم...
فلانی را جا گذاشتم...
زودتر از فلان گروه به قلّه رسیدم...
اگر این موارد در ذهن شماست، بهتر است کوهنوردی را ترک کرده و به رشته ورزشی دیگری روی آورید. کوهنوردی به عنوان یک ورزش گروهی این مسائل را نمیپسندد.
اینجا کسی بر دیگری برتری ندارد مگر در اخلاق و فروتنی...
در هر صعود از خودمان بپرسیم، برای چه به کوه پناه آورده ایم؟
امروز قرار است چه مقدار به داشته هایم افزوده شود؟
موضوعات مرتبط: كوهنوردي ، دل نوشته ها
برچسبها: کوهنوردی , جوزدگی , قله , رشادت
یه عده ای ازتو متنفرن !
این برا این نیست که تو کاری کردی که تنفر دارن !
دلیلش اینه که :
تموم کارایی که اونا آرزوی انجامشو دارن
تو داری انجام میدی !
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: تنفر , آدما , نمک , مرام و معرفت
۲۲ سال درس دادم ؛
۱- هیچگاه لیست حضور و غیاب نداشتم.
(چون کلاس باید اینقدر جذاب باشد که بدون حضور و غیاب شاگردت به کلاس بیاید)
من خودم شخصا از دبستان تا دانشگاه لیست حضور غیاب رو دیدم و داشتیم
۲- هیچگاه سعی نکردم کلاسم را غمگین و افسرده نگه دارم!
(چون کلاس، خانه دوم دانش آموز هست)
فقط کافی بود یه لبخند خیلی کوچولو بیاد رو لبمون ؛ اونوقت ما بودیم و کابل و چوب آلبالو
۳-هر دانش آموزی دیر آمد ، سر کلاس راهش دادم!
(چون میدانستم اگر ۱۰ دقیقه هم به کلاس بیاید؛ یعنی احساس مسئولیت نسبت به کارش)
فقط کافی بود من 10 دقیقه دیر بیایم ، اونوقت باید 10 دقیقه دستامون توی برف باشه و
بعدش مثل همیشه ما بودیم و کابل و چوب آلبالو
۴- هیچگاه بیشتر از دو بار حرفم را تکرار نکردم.
(چون اینقدر جذاب درس میدادم که هیچکس نگفت بار سوم تکرار کن)
فقط کافی بود متوجه نشیم و از معلم درخواست بکنیم تکرار کنه ، اونوقت پدرمون باید تو قبر
جابجا می شد ! البته بعضیاشونم میزدن ..
۵- هیچگاه ۹۰ دقیقه درس ندادم!
(چون میدانستم کشش دانش آموز متوسط و کم هوش و باهوش با هم فرق دارد)
تا آخرین روز مدرسه و تا آخرین ساعت باید میموندیم سر کلاس تا زنگو بزنن ، خیلی وقتا
معلمم نداشتیم اون ساعتا ... !
۶- هیچگاه تکلیف پولی برای کسی مشخص نکردم!
(چون میدانستم ممکن است بچه ای مستضعف باشد یا یتیم..)
یادمه عید که میشد بیش از 200 برگ دفتر بهمون مشق میدادن که مبادا یه روز بدون دغدغه
درس از تعطیلیمون استفاده کنیم و یا خدای نکرده خوش بگذره بهمون
۷- هیچگاه دانش آموزی درب دفتر نفرستادم.
(چون میدانستم درب دفتر ایستادن یعنی شکستن غرور)
یکی از وظائف مهم معلم و مدیر این بود که بچه ها رو باید بشکنی باید غرورشون رو زیر پا
بذاری . یادمه که یه بار میخواستن سال سوم راهنمائی بهمون واکسن بزنن . ما رو بیرون
نمیبردن همونجا وسط کلاس شلوارمونو پائین میکشیدن جلو چشم بچه ها .. صرفا برای خورد
کردن غرور و حیای ما
( 1366 / مدرسه باباطاهر همدان / رئیس : خامه چی / ناظم : بهرامی )
۸- هیچگاه تنبیه تکی نکردم و گروهی تنبیه کردم!
(چون میدانستم تنبیه گروهی جنبه سرگرمی هست ولی تنبیه تکی غرور را میشکند)
چقد جالب توی این مورد کاملا تفاهم داریم ، تو مدرسه چند باری کل مدرسه رو تنبیه کردن به
خاطر اشتباه یکی دو نفر و یا کل کلاس رو بهرامی میزد به خاطر اشتباه یه نفر . فقط اینو
ندونستم که : ما رو با کابل برق و چوب درخت آلبالو که دورشم چسب برق پیچیده شده بود
میزدن آیا دکتر حسابی هم اینجوری با کابل تنبیه میکرد ؟! اینو باید بپرسم از شاگرداش .. در
این باره یه خاطره جالب دارم با یه آزاده عزیزی که از شکنجه هاش در هنگام اسارت برام
میگفت که انشاالله تو نوشته های بعدی حتما خواهم نوشت .
۹- همیشه هر دانش آموزی را آوردم پای تخته، بلد بود.
(چون میدانستم که کجا گیر میکند نمیپرسیدم!)
اتفاقا ما رو وقتی پای تابلو میبردن که یقین داشتن بلد نیستیم ، و به خواری و خفت و شنیدن
صد تا حرف .. برمیگشتیم و مینشستیم سر جامون البته با چاشنی پس گردنی و گاها لگدی
محکم .
یاد و نامش گرامی باد❤️
چندتا از معلمای اون زمان خودم فوت کردن که فقط از خدا میخوام ببخشتشون ، چند نفریشونم میبینم که داغ دلم تازه میشه بعد از این همه سال ... خیلی از همکلاسیهام به خاطر همین رفتارها و تنبیههای حق و ناحق فراری و ترک تحصیل کردن . توشون افراد موفقی هم هستن _ انگشت شمار _ که الان تو برخی از استانها مسئولیتهای مهمی دارن اما قطعا به هر کدوم که بگی از دوران درس چه خبر قطعا باید یه پاکت بهشون بدی که توش بالا بیارن . البته اینم بگم یه دو سه تاییشون هستن که گاها میبینم و بارها توی خیابون و توی جمع خم شدم و دستشون رو بوسیدم . اونایی که منو میشناسن میدونن که چقدر برای معلم احترام و ارزش قائل هستم .
خوش به حال دانش آموزای امروز ؛ افسوس که نمیدونن چه فرشته هایی شدن معلمشون و قدر زندگی امروزشون رو نمیدونن . کاش امکان پذیر بود فیلمی از ما تهیه میشد و الان این بچه ها میدیدن . منظورم فیلمهای مسخره و سانسور شده ای مثل قصه های مجید و امثال اینا نیست . فیلمهای واقعی از زندگیهای دهه 50 و 60 . خصوصا تحصیل و دوران تحصیل .
در این باره بیشتر خواهم نوشت
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دهه 50 , دهه 60 , معلم و درس , دانش آموز
سعی کن اونقدر کامل باشی که بزرگ ترین تنبیه تو برای دیگران ،
گرفتن خودت از اونا باشه !
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: کامل , تنبیه , دیگران , زندگی
گاهی آدم دلش هیچ چیز نمیخواهد و این شروع یک مرگ تدریجی است
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: گاهی , زندگی , شکستن , مرگ تدریجی
لحظه هایی هستند...
که هستیم...
چه تنها... چه در جمع...
اما با خودمان نیستیم !
انگار روحمان می رود، همان جا که می خواهد...
بی صدا بی هیاهو...
همان لحظه هایی که
شنیدیم و نفهمیدیم
خواندیم و نفهمیدیم...
دیدیم و نفهمیدیم...
هوا روشن شد...
تاریک شد...
چای سرد شد..
یک لحظه سکوت...
برای لحظه هایی که....
با خودمان نیستیم...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: لحظه ها , تنهایی , بی صدا , چای سرد
بعضی اوقات
باید فراموش کنی که فراموش شدی
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: فراموش , گاهی , زندگی , مردم
پنج حقیقت تلخ زندگی که باید بپذیریم یا باید بپذیریم:
هیچ چیزی در دنیا جز مادر واقعی نیست.
کسی که پول ندارد دوستی هم ندارد
مردم باطن خوب را دوست ندارندظاهر خوب را دوست دارند
مردم به پول احترام می گذارند نه به شخصیت
از شخصی که بیشترین عشق و علاقه رو بهش داری بیشترین آسیب رو هم از اون خواهی خورد
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: حقایق تلخ , مادر , پول , ظاهر
در روزگارانی دور غریبی وقت اذان وارد قریه ای شد و برای نماز به مسجد رفت .
امام جماعت را دید که یک پا یک دست یک گوشش را بریده اند و همینطور یک چشمش را از کاسه
دراوده اند ازریش سپیدی علت را پرسید.
پیرمرد لبخندی زد و گفت : راه خطا رفت به حکم شرع پایش را قطع کردیم. دزدی کرد دستش را بریدیم.
گوش به خطا سپرد گوشش را کندیم و چشم به نامحرم دوخت چشمش را از کاسه دراودیم
مرد با طعنه گفت: با این همه فضیلت چطور امام جماعتش کردید؟
پیرمرد سری تکان داد و گفت: اگر جلوی چشم مان نباشد وقت نماز کفش هامان را می دزدد !
باور کنید هیچ منظوری ندارم 😌😉
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دزد , مسئول , خطا , اختلاس
یکی گفت ...
چه دنیای بدی ! حتی شاخه های گل هم خار دارند
دیگری گفت ...
چه دنیای خوبی ! حتی شاخه های پر خار هم گل دارند
عظمت در تفکر است
نه در چیزی که می بینیم
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: گل , خار , شاخه , عظمت
پاییز که می شود ؛
حواستان به آدم های زندگیِ تان باشد .
کمی بهانه گیر می شوند ،
حساس می شوند ، "توجه" می خواهند !
دستِ خودشان که نیست ،
این خاصیتِ پاییز است ؛
آدم ها را از همیشه عاشق تر می کند .
مگر می شود پاییز باشد و دلت هوای
قربان صدقه های از تهِ دلِ کسی را نکند ؟!
مگر می شود پاییز باشد
و دلت هوس نکند ، عاشق باشی ؟!
که عاشقت باشند ؟!
باد باشد ، باران باشد ... و یک خیابان
پر از برگ های خشک و نارنجی ...
تو باشی و تو ،
تو باشی و او ...
فرقی ندارد !
قدم زدن در بساطِ
دلبرانه ی پاییز ، همه جوره می چسبد ...
موضوعات مرتبط: مرد اردیبهشتی ، دل نوشته ها
برچسبها: پائیز , بهانه , حساس , زندگی
گرمترین خانه،
خانه ایست که در آن
"مردِ خانه"
محترم شمرده شود
و "زنِ خانه"
محبوب باشد،
فقط همین!
مرد تشنه احترام است
و زن عاشق محبت
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: مرد خانه , زن خانه , محبوب , احترام
بدترین اتفاق دنیا اینه که
خوب باشی
و کاری باهات بکنن که بخاطر خوب بودنت ،
حالت از خودت بهم بخوره ...!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دنیا , اتفاق , خوب , بد
روزی کلاغی بر درختی نشسته و تمام روز خود را بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد ..!
خرگوشی از آن جا عبور می کرد.
از کلاغ پرسید: آیا من هم می توانم مانند تو تمام روز را به بیکاری و استراحت بگذرانم؟
کلاغ حیله گرانه گفت: البتّه که می تونی..!خرگوش کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد .
ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد.کلاغ خنده زنان گفت: برای این که مفت بخوری و
بخوابی و هیچ کاری نکنی ...
باید این بالا بالا ها بنشینی..!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: بالانشین , آقازاده , کلاغ و خرگوش , مسئول
سکوت همیشه به معنای رضایت نیست ...
گاهی یعنی خسته ام از اینکه
مدام به کسانی که هیچ اهمیتی برای فهمیدن نمی دهند
توضیح دهم !
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: سکوت , فهم , خسته , توضیح
هر کس که فکرش بزرگ باشد و چیزهایی را ببیند و بفهمد
که دیگران قادر به ادراک آن نیستند،
طبعا و الزاما، تحت شکنجه و آزار توده و مردم عوام قرار می گیرد !
موضوعات مرتبط: مرد اردیبهشتی ، دل نوشته ها
برچسبها: فکر بزرگ , فهم و درک , شعور , آدم
یه وقتایی ، یه جاهایی ، به جای جر و بحث ، فقط به طرف مقابلم نگاه می کنم
و تعجب می کنم که این حجم وسیع بی عقلی و نفهمی ،
چطور توی کله ای به این کوچکی جا شده ... ؟!
موضوعات مرتبط: سخن روز ، بخشهایی از داستان زندگی من ، مرد اردیبهشتی ، دل نوشته ها
برچسبها: آدمای خر , نفهم , زندگی سخت , بحث و مشاجره
بعضی ها عجیب خوبند !
من باور دارم که گاهی خداوند سبحان
با بندگانش ما را در آغوش می گیرد ...
موضوعات مرتبط: آموزه هایم به کمیل و علی ، دل نوشته ها
برچسبها: خوب , آدمای خوب , زیبایی , آرامش
سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان
در هنگام اعدام؛ کشیش پیش قدم شد؛ سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟
گفت : خدا ... خدا...خدا...
او مرا نجات خواهد داد،
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند، نزدیک گردن او متوقف شد.
مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید!
خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت
نوبت به وکیل دادگستری رسید؛
از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟
گفت : من مثل کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره عدالت میدانم؛
عدالت ... عدالت ...عدالت...
گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد.
مردم متعجب، گفتند : آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد
آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید؛
سؤال شد: آخرین حرفت را بزن
گفت :من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم
اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود
با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند،
تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد
چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را میگویند و به «گره ها» اشاره مى كنند!
موضوعات مرتبط: پیشنهاد مدیر ، دل نوشته ها
برچسبها: اعدام , گیوتین , کشیش , فیزیکدان
انقدر رو شخصیتتون کار کنید که به جایی برسید که هرکی باهاتون حرف زد
حداقل یک دقیقه بره تو خودش و راجبتون فکر کنه.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: شخصیت , افکار , توجه , زندگی
سفر كن و به هيچ كس نگو
رابطه ى عاشقانه داشته باش
و به هيچ كس نگو
شاد باش و به كسى نگو
مردم چيزهاى قشنگ را خراب ميكنند ...!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: سفر , عاشقانه , زندگی , مردم
از هدر رفتن عمر باکی ندارد.
از حرفهای بیهوده سیر نمیشود.
تاب همنشینی کسی که عیبش را ببیند ندارد.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: احمق , عمر , زندگی , همنشینی
آدم رویایی خاکستر رویاهای گذشتهاش را بیخودی پس میزند
به این امید که در میانش حداقل جرقه کوچکی پیدا کرده و فوتش کند
تا دوباره جان بگیرند.
تا این آتش احیا شده، قلب سرما زده او را گرم کند
و همه آنهایی که برایش عزیز بودند، برگردند.
همان چیزی که تکانش داد، خونش را به جوش آورد.
اشک را از چشمانش سرازیر کرد و آنچنان باشکوه فریبش داد.
میدانی من به چه نتیجه ای رسیده ام؟
میدانی حالا باید سالگرد احساساتم،
احساسات گذشته ام و علاقه ام را به آنچه قبلا بوده
ولی هرگز عملا اتفاق نیوفتاده به یاد داشته باشم.
چون این سالگرد هم بایستگی
با همان رویاهای احمقانه غیرمحسوس مطابقت داشته باشد.
از خودت میپرسی اون رویاهات کجا هستند؟
سرت را تکان میدهی و میگویی :
سالها چه زود میگذرند و باز از خودت میپرسی :
تو با زندگی ات چه کار کردی؟
بهترین سالهای عمرت را کجا به خاک سپردی؟
زندگی کردی یا نه؟
ببین! به خودت میگویی دنیا چقدر دارد سرد میشود!
سالهای بیشتری میگذرند و با خودشان تنهایی ملال آوری را می آورند
و بعد پیری تکیه زده به یک چوب زیر بغل لرزان لرزان می آید
و درست بعدش بدبختی و خرد شدن!
دنیای خیالی تو تاریک میشود،
رویاهایت می پوسند و مثل برگهای زرد می افتند.
آیا تنها ماندن، تنهای تنها،
بدون اینکه چیزی برای تاسف خوردن داشته باشی، دردناک نیست؟
چون هرچه که من از دست میدهم، همه چیزهایی هستند که روزی هیچ میشوند.
یک هیچ احمقانه!
همه چیز به جز رویاها.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: احمقانه , زندگی , پیری , تنها
حرمت نگهدار
شاید چیزی جا گذاشتی
خواستی برگردی ... !
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: حرمت , اعتبار , آدم , برگشت
فقط برای تو نوشتم ..
خیلی وقتا حرفی نمیزنم اما میفهمم که خوب نیستی ، میفهمم که خواب بودی ، میفهمم .. اما چیزی نمیگم و رد میشم . الان برات نوشتم تا بدونی که میدونم ..
بعضی از آدما دنيا رو زيبا ميکنن ؛
آدمايی که هر وقت ازشون بپرسی چطوری ؟ ميگن : با تو حالم عالیه !!!
وقتی بهشون زنگ میزنی و بیدارشون میکنی ! میگن بیداربودم ! یا میگن خوب شد زنگ زدی ...
وقتی ميبينن يه گنجشک داره رو زمين غذا ميخوره راهشون روکج ميکنن که اون نپره ...
اگه يخم بزنن ، دستتو ول نميکنن بزارن تو جيبشون ...
آدمايی که با صد تا غصه تو دلشون بازم صبورانه پای درد دلات مي شينن !
همينا هستن که دنيا رو جای بهتری ميکنن ؛
آدمایی که پيامای آخرشب يادشون نميره و حتی یادآوری میکنن که بدونی دوست دارن و بدونن که دوسشون داری !
کسایی که تو رو فقط به خاطر خودت ميخوان.
امیدوارم تو زندگی شما هم از این آدمای قشنگ و دوست داشتنی ، وجود داشته باشه
واقعا اگه تو نباشی ! چقد سخته این دنیای سخت !
موضوعات مرتبط: مرد اردیبهشتی ، پیشنهاد مدیر ، دل نوشته ها
برچسبها: دوست , عشق , زندگی , آدم
تلنگر
یه روز یه گرگی استخون گیر کرده بود تو گلوش .
برا همین دنبال کسی میگشت که استخون رو از گلوش بکشه بیرون .
تا اینکه به لک لک رسید و ازش خواهش کرد که استخون رو از گلوش بیرون بکشه
و در مقابل این کارش بهش مزد بده .
لک لک منقارشو برد تو دهن گرگ و استخون رو بیرون آورد
و به گرگ گفت حالا مزد و پاداش منو بده .
گرگ نگاهی تمسخر آمیز به لک لک کرد و گفت :
همین که سرتو سالم از دهنم بیرون آوردی برات کافی نیست ؟!
وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنیم تنها انتظارمون باید این باشه که
گزندی ازش نبینیم
گاهی اشتباهمون تو زندگی اینه که
به بعضی از آدما جایگاهی می دیم که هیچ وقت لیاقتشو ندارن !
موضوعات مرتبط: پیشنهاد مدیر ، دل نوشته ها ، پیامها
برچسبها: گرگ و لک لک , داستان زندگی , درس عبرت , آدمها
در هیاهوی زندگیم ، درک کردم
چه دویدنایی که فقط پاهام رو ازم گرفت،
درحالی که انگاری وایستاده بودم ،
چه غصه هایی که فقط باعث سفیدی موهام شد
درحالی که قصه ای کودکانه بیشر نبود !
فهمیدم کسی هست
که اگر بخواد می شه و اگه نه نمی شه !
به همین سادگی ؛
کاش نه می دویدم ونه غصه می خوردم
فقط
"خدا رو صدا میکردم"
الهی و ربی من لی غیرک
موضوعات مرتبط: مرد اردیبهشتی ، پیشنهاد مدیر ، دل نوشته ها
برچسبها: زندگی , فهم , قصه و غصه , هیاهوی زندگی
قضاوت ها !!
فردی در ترافیک جلوی ما بپیچید: "احمق"
ما که جلوی دیگران می پیچیم: "زرنگ"
کسی جواب تلفن ما را ندهد: "بی معرفت"
ما که جواب ندهیم: "گرفتار"
فرد بلندتر از ما: "دراز"
کوتاهتر از ما: "کوتوله"
همکار جزئی نگر: "ایرادگیر و وسواسی"
ما جزئی نگرتر باشیم: "دقیق"
فردی لیوان آب ما را چپه کرد: "کور"
پای ما به لیوان دیگری خورد: "شعور ندارد لیوان را سر راه قرار داده"
«دنیای قضاوت ها یعنی تحلیل رفتار و گفتار دیگران بر اساس نیازها و ارزش های خودمان!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: احمق , کور , بی معرفت , وسواس
«قارون» هرگز نمی دانست
که روزی، کارت عابر بانکی که در جیب ما هست
از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند ما را به آسانی مستغنی میکند.
و «خسرو» پادشاه ایران نمی دانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحت تر است.
و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد میزدند،
کولرها و اسپلیتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید.
و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند
هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید...
و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم می آمیختند تا وی حمام کند،
هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد
بگونه ای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان عصر هم اینگونه نمی زیستند اما باز شانس خود را لعنت میکنیم !
و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدست تر میشویم !
خدایا قدرت شکرگوئی در حرف و عمل را به ما عنایت فرما
آمین یا رب العالمین
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: شکر گوئی , قارون , هرقل , خلیفه منصور
چندی قبل که مهمان یکی از آشنایان بودم به او گفتم :
خروسی داشتید که صبح ها همه را از خواب بیدار میکرد چکارش کردید؟
گفت سرش را بریدیم !
همسایه ها همه شاکی بودند و میگفتند :
خروس شما ما را صبح ها از خواب بیدار میکند.
آنجا بود که فهمیدم هرکس مردم را بیدار کند باید سرش بریده شود!
در روزگاري كه همه از
"مرغ" حرف می زنند..
كسی از "خروس" نمیگوید..
زیرا
همه به فكر سیر شدن هستند
نه
بیدار شدن
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: بیداری , خوب , خرگوشی , زندگی
دیگر رابطهها مانند قدیمترها نیست که تو اولین باشی...
وارد زندگیش که شوی ؛
اولین چیزی که میبینی یک قلب شکسته است و یک ذهن سرشار از خاطره...
تازه آنجاست که میفهمی اگر او را بخواهی باید شکسته های قلب خودت را،خاطراتت را،گذشته هایت را نادیده بگیری و تلاش کنی تا تمام طرفت را احاطه کنی....
راستش اینجا دیگر کسی سعی نمیکند اولین نفر زندگیش را حفظ کند...
حتی اگر بعد از او تمام جانش دلتنگ شود...
اینجا آدمها تمام جمعیت جنس مخالفشان را زیر و رو میکنند و رنگ به رنگ یار عوض میکنند؛تا شاید کسی این میان باشد که تمام جانش را پای رابطه بگذارد...
راستش اینجا دیگر کسی برای حفظ کسی تلاش نمیکند...
این روزها عاشقی کردنها و دوست داشتنها بسیار عوض شده است....
لعنت بر ذهنهای روشنفکرنما...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: رابطه , قدیمی , عاشق , زندگی
يادش به خير !
معلم کلاس اول خانم خداخواه هر جا كه هستند سلامت باشند . ازما پرسيد : - سوال تکراری همه سالهای گذشته و آينده - : « وقتی بزرگ شدید ، می خواهید چه کاره شوید ؟ »
بچهها هم طبق معمول پاسخ های تکراری سالهای گذشته را تکرار کردند : « دکتر. دکتر. مهندس. دکتر. پليس . مهندس. مهندس . دكتر . وكيل . فضانورد . دکتر. مهندس يه پسر كوچولو هم گفت : فرهنگي ».
نگاه اول : همه میخواستند وقتی بزرگ شدند به « جامعه » خدمت کنند .
هنوز نخستین حروف الفبا را نيز نیاموخته بودند . هنوز دنیا را ندیده بودند . هنوز کشور را نمیشناختند . هنوز راي نداده بودند . هنوز نماينده نداشتند . هنوز وارد كار نشده بودند . هنوز متاهل نشده بودند . هنوز گرفتار نون شب نشده بودند . هنوز بچه نداشتند . هنوز شب تا صبح بچه بيمار خود را تيمار نكرده بودند . هنوز درد را نميشناختند ...! هنوز هنوز هنوز ...
نگاه دوم : اما پدرها و مادرها و رسانهها کار خود را اساسي و خوب انجام داده بودند !
یادشان داده بودند که اینجا سرزمین دکترها و مهندسها و وكلاست . یادشان داده بودند که اینجا « مدرک » ، خود یک « شغل » است . يادشان داده بودند كه اينجا حرف « پ » خيلي مهم است .یادشان داده بودند که وقتی بزرگ شدی و خواستگاری رفتی ، اگر بگویی مهندسی ، کسی نمیگوید شغلت چیست .
یادشان داده بودند که فضا ، فضای نا امنی است .
یادشان داده بودند که این جماعتی که در اطرافتان زندگی میکنند ، دوست دارند شما « دکتر و مهندس » شوید . و تو اگر می خواهی رسوای جماعت نباشی ، همرنگ جماعت باش.
حتی یادشان داده بودند که در خلوت خود ، به خانه و ماشین و ثروتی که دکترها و مهندسها دارند فکر کنند و در کلاس خود ، از « خدمت به جامعه » بگویند .
پدرها و مادرها ، تنها نکتهای را که برای نگون بختی فرزندانشان لازم بود ، خوب آموزش داده بودند . خیلی خوب . یادشان دادند که برای انتخاب آرزوهایت ، به آرزوهای اطرافیانت فکر کن ، نه به میزان رضایتی که پس از تحقق آرزوهایت تجربه میکنی.
بچهها ، آرزوهایشان را گفتند . یا بهتر بگویم : آرزوهای پدرها و مادرهایشان را تکرار کردند .
بچهها ، به همکلاسی خود که قرار بود فرهنگي شود ، خندیدند . او تنها کسی بود که آرزوی خودش را گفت .
دوازده سال گذشت.
برگهای را پیش رویشان قرار دادند با هزار خانه سفید و یک قلم که با آن میتوانستند سرنوشتشان را خط خطی کنند . با دقت و تمرکز. هیچ خانهای نباید نیمه سیاه میشد . یا بايد سیاه سیاه مي شد یا سفید سفید .
در اینجا ، باید منتظر میماندند تا دانشگاهها ، آنها را انتخاب کنند و به آنها بیاموزند که باید چه چیزی را دوست داشته باشند .
یکی که در دلش همیشه دوست داشت باستان شناس شود ، مهندس شد .
یکی که در دلش دوست داشت مهندس شود ، حسابدار شد .
آنکس که میخواست حسابدار شود ، پزشک شد .
تنها کسی که راه خودش را رفت ، آن فرهنگي دوران دبستان بود که رویایش را خودش انتخاب کرده بود . او بزرگتر شد و دنیا را بهتر شناخت . وقتی دفاع مقدس را دید ، مدتی تصمیم گرفت خلبان شود اما دوباره به رویای دوران کودکی اش بازگشت و فرهنگی شد .
او بعدها آموخت :
در جامعهای که مردم ، تو را مانند خودشان میخواهند ، مانند خودت بودن حتی از خلبان شدن هم سختتر است . سخت تر از سخت ...!
موضوعات مرتبط: مرد اردیبهشتی ، پیشنهاد مدیر ، دل نوشته ها ، درباره کمیل
برچسبها: خلبان , اول ابتدایی , خانم خداخواه , دکتر و مهندس
برای " آدمها "
چه آنها که برایت " عزیزترند "
چه آنها که فقط " دوستند " ..!!
خاطره های " خوب " بساز ..
آنقدر برایشان " خوب " باش
که اگر روزی هرچه بود " گذاشتی " و " رفتی " ....!!
در " کنج قلبشان " جایی برایت باشد ..
تا هرزگاهی بگویند: " کاش بود " ..!
هرزگاهی دست دراز کنند و بخواهند " باشی " !
هرزگاهی " دلتنگ " بودنت شوند ..
می دانم " سخت " است ...
ولی ...
تو " خوب باش "...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: خوبی , دلتنگی , زندگی , آدم
یک روز خسته از عشق های الکی دلم را در دست گرفتم و بردمش یکجای دور
ببین دلم! ما در دنیایی زندگی میکنیم که عشق معنایی ندارد .
داردها، اما نه آنقدر که بتواند یک زندگی را بچرخاند .
تو تنها عضو از بدن منی که اگر بشکنی یا ترک برداری، میمیرم.
شاید جسمم نمیرد اما بی شک روحی باقی نمیماند.
باید مراقب باشم و دیواری بکشم روی احساساتت تا مبادا آن ها را بروز دهی .
زمانی به سراغت می آیم که کسی را پیدا کرده باشم از جنس خودم.
میخواهم اولینم، آخرینم باشد ..
نمیخواهم مثل خیلی از هم و سن سالهای خودم زندگیم را پر از ادمهای خالی کنم.
مجبورم تو را مدتی در سینه ام حبس کنم!
مبادا دلخور شوی .
در دنیایی که احساسات بازیچه آدمها میشود نمیخواهم صد تکه ات کنم!
و وقتی به خودم آمدم ندانم کجایم و عاشق کی هستم و تو را قربانی کدام احساس پوچ کرده ام.
هر وقت مطمئن شدم کسی آمده که بی منت تا ابد میماند ؛ آزادت میکنم.
مرور خاطرات دست نوشته ها ، نوشته ای از سالهای دور
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: عشق , خاطرات , زندگی , دست نوشته
ساختن واژه ای به نام « فردا » بزرگترین اشتباه آدما بود ،
تا زمانی که بچه و بی سواد بودیم ، با این واژه آشنایی نداشتیم ، خوب زندگی میکردیم
تموم احساسمون ، غم و شادیمون و هرچی که داشتیم رو ، همین امروز خرج میکردیم
انگار فهمیده تر بودیم ، چون همیشه میترسیدیم شاید فردا نباشه
از وقتی « فردا » رو یاد گرفتیم، همه چیز رو گذاشتیم برا فردا
از داشته های امروز لذت نبردیم و گذاشتیم برای روز مبادا ...
شاید باید ایطوری « فردا » رو معنی کنیم که :
« فردا » روزیه که داشتههای امروزت رو نداری ؛
پس امروز رو خوب خوب ، زندگی کن ..
موضوعات مرتبط: روان شناسی ، دل نوشته ها
برچسبها: فردا , واژه ها , لذت زندگی , امروز
در مدتی که در این دنیا هستید به معنای واقعی کلمه زندگی کنید.
زندگي كنيد
هر چیزی را تجربه کنید.
مراقب خودتان و دوستانتان باشید.
خوش بگذرانید، دیوانگی کنید، عجیب باشید.
بیرون از خانه بروید، تلاش کنید وشکست بخورید.
چون به هر حال این اتفاق می افتد
پس بهتر است از آن لذت ببرید.
موقعیت یادگیری از شکست هایتان را از دستت ندهید.
دلیل مشکل را پیدا کنید واز بین ببریدش.
سعی نکنید کامل باشید!!! اصلا ، اصلا !
فقط سعی کنید یک نمونه عالی باشید از انسانیت.
يك انسان خوشبخت
موضوعات مرتبط: روان شناسی ، مرد اردیبهشتی ، دل نوشته ها
برچسبها: زندگی , تجربه , اتفاق , لذت
حکایت زندگی ما شده
مثل دکمه پیراهن
اولی روکه اشتباه بستی
تا آخرش اشتباه میری
بدبختی اینه زمانی
به اشتباهت پی میبری که
رسیدی به آخرش
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: حکایت , زندگی , اشتباه , آخر زندگی
بعضی از آدما ..
سعی می کنن حقارتشون رو با تحقیر دیگران بپوشونن ...
توهین می کنن ، افترا می زنن و برچسب های زننده می چسبونن ...
با این آدمای "بی فکر" کاری نداشته باشین ...
این ها اگر قدرت تفکر داشتن که بی شعوریشون رو جار نمی زدن !!
هر آدم عاقلی می دونه که هیچ کس روی صفت و رفتاری متمرکز نمی شه مگه این که اون رو به میزان زیاد در درون خودش داشته باشه ...
آدمای سالم ، برای خودشون و دیگران ، ارزش قائلن ..
آدمای سالم، توهین نمی کنن !!!
موضوعات مرتبط: روان شناسی ، دل نوشته ها
برچسبها: آدم بی فکر , توهین , برچسب , ارزش
هميشه فكر مي كردم از چهل سالگي كه بگذرم
همين كه سفیدی رو همه موهای جوانیمو بپوشونه ؛ديگه نميخندم
به مهمونی و گردش و كوه و جنگل و بازي راغب نيستم !
اما اين یه تصور بیهوده بود
حالا تنوع در لباس و كفش و مد رو بیشتر دوست دارم
تموم جوونيم به مشكي و خاكستري و سورمه ای گذشت
چهل به بعد دنياي شادی و تفريح و رنگ و خوشى های كوتاه و طولانی مدته . احساس اينكه در نيمه دوم زندگی هستی ، به تلاش بيشترى مي پردازی تا آرزوهای انجام نشده جووني رو بدست بیاری
با عينك دقت و تيزبينانه چهل سالگی همه جوانب رو مي سنجی
هرچی پارچه در صندوق ذخیره كردی با مد امروز ميدوزی تا قديمي بودنش رو از چشمها دور كنی
به نظرم ، روز مبادا همين امروزه
آدرنالین رو در میهمانی ها با شادی قهقهه نشون مي دی
با سوار شدن تله كابين و انواع بازيهاي هيجان آور توانایی خودت رو مي سنجی سعی ميكنی امروزت رو خوب و خوش باشی
ناتواناييهای جسم رو از همه پنهون مي كنی
چهل به بعد دنياي متفاوت از جوانه بیشتر خواهان عشقی
حتى حوصله قهر و غر زدن نداری
ميدونى يه لبخند درمان همه مشكلاته
چهل سالگی به بعد يعنی چل چلي . قهقهه و شادي و تفريح .
چهل سالگی يعني درايت در وقت و هزینه
سنجيده گفتن و بموقع سكوت كردن
فكر به گذشته ها و ناكامي ها و تفريح ها و عشق های ريز و درشت و دور و نزديك
چهل به بعد يعني درك بهتر خدا
تمايل به آموزش تجربه ها، به كسایی كه حتى فقط يه سال از تو كوچكترن .خوندن و گوش كردن
نه به ياد گذشته و آه و افسوس . برعکس ، به فكر تجربه هاي جديد هستی .
اینهمه موقعیت كه بايد تجربه كني .
نيمه دوم زندگی كه نيمه واقعي نيس
شايد يك سوم باشه يا يك چهارم . بعد از چهل سالگی لذت ببر
بلندتر بخند . بیشتر بازي كن.
سفر كن . بنويس . شعر بگو . عاشق شو ....
وچهل بار در روز خودت رو تو آيينه ببین و کیف کن که الان در سن زیبای 40 سالگی هستی.
در اوج زیبایی و جذابیت
خدایا بابت همه نعمتها و زندگی زیبا و آدمای زیبا سیرتی که کنارم هستن
شکر گزارم
موضوعات مرتبط: مرد اردیبهشتی ، دل نوشته ها
برچسبها: 40 سالگی , زندگی , بهره , عاشقی
پسرم که به دنیا آمد نام تورا روی او میگذارم ...
هر روز با بهترین تعابیر جهان بیدارش میکنم در آغوشش میگیرم ... میبوسمش،
بزرگتر که شد لابد از پدرش میپرسد چرا این اسم را برایش انتخاب کردهایم؟
پدرش هم طبق معمول با غرولند حواله اش میدهد به من که برو از مادرت بپرس بگذار ببینم اخبار چه میگوید ...
من اما،
دستش را میگیرم میبرمش دنجترین جای خانه ...
پیشانیاش را که بوسیدم دستانش را که در دستم فشردم ...
آن وقت مینشینم تو را زار زار برایش گریه میکنم... ...
موضوعات مرتبط: بخشهایی از داستان زندگی من ، مرد اردیبهشتی ، دل نوشته ها
برچسبها: شرمندگی , پسر , دنیا آمدن , شمال
معلوم نیست چه مرگمان شده...!
که نه عین ادم عاشق میشویم ...
و نه عین ادم بیخیال...!
دلمان، بعضی وقتها ،
برای یک نفر ،
یه ذره میشود....
ولی گاهی ،
اگر همان یک نفر ، را یک هفته هم نبینیم ،چیزی نمیشود...!
بعضی وقتها ،
لبخند یک نفر ، یک دنیا ، انرژی بهمان میدهد...
و گاهی ، از ته دل خندیدن های ان یک نفر ،
حالمان را بهم میزند...!
انقدر ذره ذره عاشقی کرده ایم ...
و هر ادم جدیدی را به حریم خودمان راه داده ایم....!
که بلد نیستیم عاشق ثابت باشیم...!
بلد نیستیم همیشه دلتنگ و نگران یک نفر باشیم....!
خودمان را تمام ایام سال ....
و تمام نقاط دنیا ، کنار همان یک نفرز، تصور کنیم...!
همیشه ...همیشه...همیشه...
حرف های قشنگی برای زدن داشته باشیم....!
ما انقدر خرد عاشقی کرده ایم....!
و عشق های ریز ریز داشته ایم...
که کلان عاشقی کردن را یادمان رفته .....!
و حالا هرچقدر زور میزنیم نمیشود ... که بشود....!
نمیشود که عشقمان ! همانی باشد که میخواهیم...!
نمیشود که این یکی را با بقیه مقایسه نکرد ...!
الان میفهمم که این ازادی گاهی بدترین درد...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: عشق , آزادی , زندگی , عادت
خوشبختی گاهی ، آنقدر دم دستمان است که نمیبینیمش ، که حسش نمیکنیم ،
چایی که مادر برایمان میریخت و میخوردیم ، خوشبختی بود ،
دستهای بزرگ و زبر بابا را گرفتن ، خوشبختی بود ،
خنده های کودکیهامان ، شیطنت ها ، آهنگ های نوجووانیمان ، خوشبختی بود ،
اما ، ندیدیم و آرام از کنارشان گذشتیم ، چای را با غر غر خوردیم که کمرنگ یا پر رنگ است ، سرد یا داغ است ،
زور زدیم تا دستمان را از دست بابا جدا کنیم و آسوده بدویم ،
گفتند ساکت ، مردم خوابیده اند و ما ، غر غر کردیم و توپمان را محکمتر به دیوار کوبیدیم ،
خوشبختی را ندیدیم یا ، نخواستیم ببینیم شاید ،
اما ، حالا ، دوست نازنینم، هرکجا که هستی ، هر چند ساله که هستی ، با تمام گرفتاریهای تمام نشدنی ها که همه مان داریم ،
امروز را ، قدر بدان ، خوشبختی های کوچکت را بشناس و باور کن ،
عشق را بهانه کن ، برای بوییدن دامان مادرت که هنوز داریش ، برای بوسیدن دست پدرت که هنوز نمیلرزد ،هنوز هست ،
بهانه کن برای به آغوش کشیدن یک دوست ،
رفیق جانم ، خوشبختی ها ماندنی نیستند ،
اما ، میشود تا هستند زندگیشان کرد ، نفسشان کشید....
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: خوشبختی , زندگی , پدر و مادر , کودکان
کاش در کنار
این همه باشگاه زیبایی اندام،
یک باشگاه زیبایی افکار هم داشتیم !!
مشکل امروز ما اندامها نیستند،
" افكارها " هستند ...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: افکار , مطالعه , پرورش اندام , پرورش افکار
بخواب
آرامشِ خيال نداشته ام ، پيشكش.
خستگي پلك هايت را سبك كن، كمي شانه دارم ،
اندكي آغوش براي گريستن
قول مي دهم حرفت را از چشم هايت بفهمم،
دهانت را براي گفتن كلمات بي احساس باز نكن،
اگر از دوستت دارم هايي كه بخشيدم چيزي در آستين داري،
يكي دو تا دردهاي مزمن مرا كفايت مي كند…
خسته اي عزيز من! عجب روز طولاني و غروب نفس گيري بود، بخواب ، نامهربان من…
شب بخير هم نمي خواهم، شبي كه تو ماهش نباشي به خير نمي شود …!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: خواب , آغوش , گریستن , درد
ما آمده ایم در این دنیا که زندگی کنیم! خیلی از ما ۳۰ یا ۴۰ سال از عمرمان را نابود میکنیم به این بهانه که میخواهیم آینده بهتری داشته باشیم.
آینده کِی یا کجاست؟ کی به آرامش می رسم؟ مگر در آینده من میتوانم در یک روز به جای یک ناهار دو تا ناهار بخورم؟ یا به جای یک لباس، سه تا لباس روی هم بپوشم؟
تا کی و کجا حال را، برای آینده بهتر خراب کنم؟!
زندگی مقصد نیست
زندگی یک راه است
زندگی یک جاده است
که باید تا آخر عمر در این جاده پیش برویم تا زمانیکه حذف شویم
ما به این دنیا نیامده ایم که تمام عمرمان را برای آینده درس بخوانیم و کار یا پس انداز کنیم.
ما به این دنیا نیامده ایم که مانند ماشین فقط به دنبال آینده باشیم.
از زندگی باید لذت برد
از جاده لذت برد
از لحظه لذت برد
"اکنون" هدیه ای در دستان ماست. آن را قدر بدانیم و این اندیشه را به فرزندانمان انتقال دهیم
موضوعات مرتبط: خوب زندگی کنیم ، دل نوشته ها
برچسبها: زندگی , مقصد , راه , لذت
سر تا پایم را خلاصه کنند
می شوم "مشتی خاک"
که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه
یا "سنگی" در دامان یک کوه
یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس
شاید "خاکی" از گلدان
یا حتی "غباری" بر پنجره
اما مرا از این میان برگزیدند :
برای" نهایت"
برای" شرافت"
برای" انسانیت"
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :
" نفس کشیدن "
" دیدن "
" شنیدن "
" فهمیدن "
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید
من منتخب گشته ام :
برای" قرب "
برای" رجعت "
برای" سعادت "
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
به" انتخاب "
به" تغییر "
به" شوریدن "
به" محبت "
وای بر من اگر قدر ندانم !!
موضوعات مرتبط: سخن روز ، شعر ، مرد اردیبهشتی ، دل نوشته ها
برچسبها: رجعت , سعادت , محبت , فهم
قلبتان را از نفرت پاک کنید.
ساده زندگی کنید.
بیشتر ببخشید.
کمتر توقع داشته باشید.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، سخن روز ، خوب زندگی کنیم ، دل نوشته ها
برچسبها: قلب پاک , زندگی ساده , بخشش , کم توقع
به طرف مقابل نگویید فکرش را نکن! همچنین موضوع صحبت را عوض نکنید!
بگذارید داستان و مسئله خود را بارها و بارها تکرار کند تا آرام شود!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: حرف زدن , درد دل , طرف ما , گفتگو
دلتنگ توام پشت پرچين
ارديبهشت منتظرت مى مانم
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: اردیبهشت , دلتگی , زندگی , انتظار
نمی گذارد که فراموشت کنم
این باران مدام اردیبهشت ...
موضوعات مرتبط: مرد اردیبهشتی ، دل نوشته ها
برچسبها: باران , اردیبهشت , زندگی , خاطرات
من فکر میکنم خاطره ها دست هایی مصنوعی اند ؛
دراز می شوند
می فشاری شان
اما ؛ حس نمی کنند ...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: خاطره , دست مصنوعی , زندگی , گذشته
همیشه اونجا که باید می موندم رفتم...
اونجا که باید میرفتم موندم...
اونجا که باید نگران می بودم بیخیال بودم...
اونجا که باید بیخیال می بودم نگران بودم...
هیچوقت... هیچوقت با زندگی هماهنگ نبودم...
یا زندگی با من هماهنگ نبود !؟ ...
این روزا دیگه نه جرات رفتن دارم نه تاب موندن..
نمیدونم اگه عبور کنم وارد میشم یا خارج...
نمیدونم اگه قدم بردارم دور میشم یا نزدیک...
همین طوری موندم حیرون...
نمیدونم بخندم یا گریه کنم...
خسته شدم از دستم خودم...
خسته از اینهمه ندونستن...
نمیدونم شاید وقته اون رسیده پایان تلخی رو برای این تلخی بی پایان انتخاب کنم...
کلیشه ای نیستما...
اما یه پایان تلخ بهتر ه از یه تلخی بی پایان...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: تلخی , خسته , رفتن و ماندن , ورود به زندگی
تو زندگی یه آدمایی پیدا می شوند که انگار از جنس قواعد زمین نیستند ...
بی ادعا، بی توقع و ساکتند ...
در دوستیشان منفعتی نیست ...
هرچقدر بد اخلاقی و خشم ببینند بازهم به رویت لبخند می زنند ...
در چشمهایت زل میزنند و خودخواهیت را نقض می کنند ...
نمیدانم خودشان را با چه قیاس می کنند که فکر می کنند بدترین آدم روی زمینند !!! ...
کلاه بر می دارم از سر و سلام میکنم به تو ای گرامی ...
ای کاش من هم مثل تو بودم ... ای کاش ...
موضوعات مرتبط: مرد اردیبهشتی ، دل نوشته ها
برچسبها: آدم , انسان , نیکو , جنس بهار
365 روز از من باز هم گذشت
و باید صفحه سفید دیگری که پیش روم گذاشتن رو پر کنم.
پستی و بلندی زیادی دیدم ..
عوضش هرجا نا امید شدم خدا رو دیدم .
خدا کنه سالی سفید داشته باشم و برگه ام رو کم غلط تحویل بدم.
یک سال بزرگتر شدم …
یکسالی که نمی دونم توش واقعا تونستم بزرگ بشم یا نه ؟
تونستم با مشکلات خودم کنار بیام ؟
تونستم همونی باشم که هستم ؟
تونستم بعضی از عیبهام رو برطرف کنم ؟
تونستم کسی رو نرنجونم ؟
تونستم دل کسی رو شاد کنم ؟
نمی دونم … باید فکر کنم …
شاید اونجوری که می خواستم باشم نبودم ...
ولی یکسال بزرگتر شدم …
اونم خیلی سریع ……….. روز قشنگیی بود !!!!!!!!
همیشه روز تولد آدم قشنگه
و وقتی همه اونهایی که دوستت دارن تولدت رو بهت تبریک میگن ،
تازه می فهمی چقدر زیادن آدمهایی که دوستت دارن.
و این خودش روز و شبت رو قشنگتر می کنه.
خداوند رو شاکرم بخاطر سلامتی و عشقی که در لحظه لحظه زندگیم جاریه …
و از خدا ممنونم که نگاه مهربونشو هیچ وقت از من و زندگیم دریغ نکرد
و همیشه کنارم بوده
از خدا میخوام تو این سال جدید هم هوامو داشته باشه.
......... ما را به سخت جانی خود این گمان نبود ...........
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: تولد , زندگی , بزرگ شدن , تربیت
خیلی وقتها به امتحان دیکته فکر میکنم .
اولین امتحانی که در کودکی با آن رو به رو شدم .
چه امتحان سخت و بی انصافانه ای بود .
امتحانی که در آن، نادانسته های کودکی بی دفاع
مورد قضاوت بی رحمانه دانسته های معلم قرار میگرفت.
امتحانی که در آن با غلط هایم قضاوت میشدم نه با درست هایم.
اگه دهها صفحه هم درست مینوشتم
معلم به سادگی از کنار آنها میگذشت
اما به محض دیدن اولین غلط دور آن را با خودکار قرمز خط میکشید که درست هایم رنگ میباخت.
جوری که در برگه امتحان آنچه خودنمایی میکرد غلط هایم بود.
دیگر برای خودم هم عادی شده بود که آنچه مهم است داشته ها و توانایی هایم نیست
بلکه نداشته ها و ضعف هایم است.
آن روزها میدانستم گرچه نوشتن را می آموزم اما ...
بعدها وقتی به دیگران دیکته میگفتم همانگونه قضاوت میکردم که با من شد و حتی بدتر.
آنقدر سخت دیکته میگفتم و آنقدر ادامه میدادم تا دور غلط های دیگران ، خط بکشم.
نمبدانم قضاوتهای غلط با ما چه کرد
که امروز از کنار صفحه صفحه مهربانی دیگران میگذریم
اما با دیدن کوچیکترین خطا چنان دورشان را خط میکشیم
که ثابت کنیم تو همانی که نمیدانی ، که نمیتوانی.
کاش آن روز معلمم چیزی مهمتر از نوشتن به من می آموخت.
این روزها خیلی سعی میکنم دور غلطهای دیگران را خط نکشم.
این روزها خیلی سعی میکنم که وقتی به دیگران می اندیشم
خوبیهایشان را ورق ورق مرور کنم.
این روزها خیلی سعی میکنم توانائیها و داشته های دیگران را ببینم و به آنها بگویم
کاش بچه هایمان مثل ما قضاوت نشوند.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: مثال , کودکی , دیکته , دیگران
بعضی آدما نمیدونم چی تو وجودشون دارن که وقتی به زندگیت میان،
همراه خودشون هم دلبستگی میارن و هم وابستگی،
وقتی هستند که هستند،
وقتی نیستن هم هستند...
بودنشون وزن داره نبودنشون هم وزن داره،
لامصبا قوانین نیوتون رو به چالش کشیدن...
طرف همش 60 کیلو هم نمیشه اما نبودنش چند تُن حس میشه...
منحنی لبخندش کافیه تا زندگی خطی و روزمره تو رو یه نقطه عطف باشه
و تو رو از این رو به اون رو کنه...
این آدما وقتی به زندگیت وارد میشن روی بند بند زندگیت یادگاری مینویسن
و به در و دیوار دلت خط میندازن...
اینا باید بدونن وقتی چیزی رو خط انداختی باید پاش بمونی باید مرد باشی و پاش بمونی...
اون جای خط رو هیچ چیز دیگه ای نمیتونه پر کنه...
شما یک ماشین رو که خط بندازی،
حالا هی اینو ببری صافکاری،
هی ببری نقاشی،
پولیش بزن و هزار کار دیگه...
نه آقا این ماشین ماشین روز اول نمیشه،
حالا هرچقدر هم صاف و صوف بشه ماشینیه که روش خط افتاده...
باید تو دل و جون ماشین نفوذ کنی تا اینو بدونی...
حالا حکایت ما آدماست هیچ مرهمی نمیتونه جای خط آدما رو پر کنه...
حالا هی خودتو سرگرم کن،
هی خودتو گول بزن،
جای خالی این آدما با هیچ چی پر نمیشه...
این آدما رو اگه دیدید از قول من بهش بگید:
آدمای تنها رو تنها نزارید..
نابود میشن...
تباه میشن...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: تنها , آدم خاص , زندگی , مرهم درد
تو زندگی یه چیزایی هست
که نه میشه به زبون آورد
نه رو کاغذ
و نه فراموش کرد
همین ها میشن چروکهای صورت، موهای سفید، بد اخلاقی های گاه وبیگاه....
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: زندگی , چروک صورت , موهای سفید , بداخلاقی
گرفتار اون دردهایی ام که باید بری تو یه چاه فریادشون کنی،
دردهایی که جاشون تو دل آدم نیست تو گلوی آدمه،
دردهایی که بغض میشن،
دردهایی که آرام آرام خفت میکنن ...
شایدم دردی نیست و من مرد بسیار بسیار حساسی شدم،
همه چیز بر وفقه مراده و کم کسری نیست ...
اونوقت من درد بی درمانی گرفتم که نمی دانم چارش چیست،
یا چطوری تمام می شود، یا آخرش چطور قرارست تمام مرا برباد دهد...
قبلا فکر میکردم چاره این دردها سفره،
اما سفر هم نیست...
نمیدونم...شاید هم باشه،
شاید چاره این باشه که بری تو کوچه پس کوچه های شهر غریب خودتو گمو گور کنی،
و دیگه هم پیدا نشی...
دیگه پیدا نشی !!!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: زندگی , درد بی درمان , غربت , چاره
مدتیه که دیگه افکارم تبدیل به کلمه نمیشن، همینطور فکر میمونن، انگار که یخ زده باشن، ماتشون برده، مجسمه شدن...شاید هم من به زمان سکوت و خاموشی همیشگی نزدیک شدم، نمیدونم کی ادم میرسه به اون مرحله، که به همه چیز فقط نگاه میکنه و ساکته و گاهی یه لبخندی شاید بزنه...
با این حال من هنوزم میشینم و فکر میکنم، با این تفاوت که نمیتونم بگم به چی...
به یک سری چیز که از کلمه شدن پرهیز دارن...یک سری امید که از اینکه تو دلم پرورانده بشن پرهیز دارن....یک سری برنامه که از فکر اجرایی شدن هم پرهیز دارن...و یک سری تصمیم که از گرفته شدن پرهیز دارن...
حس میکنم مثل صحنه ای از یک فیلمم که متوقف مونده تا دوباره دکمه اجرا زده بشه و راه بیفته، اما تماشاچیش دیگه به تماشایش ننشسته و پاشده رفته...
گاهی هم هرچی می گردم توی اتاق سرم چیزی نیست...انگار تو یک اتاق خالی، تاریک، بی در و پنجره، و متروک کورمال کورمال دنبال چیزی بگردی و خودتم ندونی چیه...یکی چیزی....هر چی جز خودت
نمیدونم این حال یه دردِ یا درد نیست اما درمانش زمان...این رو خوب میدونم که زمان درمان همه چیزه....همه چیز..همه عشقای پر شور...همه فراقهای غیر قابل تحمل...همه (( بی تو میمیرم های)) خوش آهنگ...همه ((دلم برات تنگ شده های)) دلفریب... زمان درمان همه دردهای درمان ناپذیزه،زمان غباریه که روی همه چیز میشنه و همه چیز رو در خودش غرق میکنه...
زمان تا هرچیزی رو پایان نده دست بردار نیست، بعد یک روز می بینی که تموم شده ...تمومه تمومممممممم...همه اون دوستی عظیم...همه اون خوابای آشفته...همه خشم و اندوه و عشق ونفرت...
زمان بی رحمانه همه احساسات رو تبدیل به مترسکی میکنه که حتی پرنده لنگی رو هم نمیترسونه...تو گنهگاری و بی گناهی و بیشتر از هر چیزی این وسط غریبه ای...غریبه...
فقط نگاه میکنی و خاموشی...دنیای این روزای منم همرنگ خاک شده انگار ...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: زندگی , دلتنگی , جامانده , فراق
تمام سالهای زندگیم متعلق بود به آدما..آدمایی که اومدن و رفتن...همیشه نگرانشون بودم، دلتنگشون میشدم...بی تفاوت بودن و حساس بودم...ساده میگرفتن و سخت میگذروندم...گذشتن و گذر کردم...شکستند و رهام کردن...رها کردم و تمامش گذشت...
این بار تصمیم گرفتم تمومش کنم...تک تک این روزهای آخرسال و رو تو همین چهار دیواری که با تمام نقصهاش حریم شخصیم محسوب پای همین لپ تاب میشنم... حرفهای ادمها رو میشنوم و گذر میکنم...تمام سالهایی که دماغشون رو تو زندگیم کردن که من میخوام چکار بکنم...منم کار خودمو کردم...مهم نیست...مهم حس خوبیه که با یادآوریش تو تمام سلولهای بدنم میشینه و لبخند میزنم...حالا هرچقدر هم که سخت باشه که کاری نباشه و نونی نباشه...ولی تنها حس خوبش که با من میمونه...حس خوبی که نون و آبی نداره...
یه جای کار رو به ما از بچگی اشتباه آموزش دادن...نگفتن اینکه اصل اول حس خوشبختیه...تمام چیزها میان و میرن حس خوشبختیه که میچسبه به دلت و تا همیشه باهات میمونه...وقتی ته دلت به هدفی که اعتقاد داشته باشی رسیده باشی و واسه بدست آوردنش حتی از خودتم گذشته باشی...
این روزهای اول سال 98 رو هم تو همین خونه که انگار یه جا خارج از دنیاست میمونم...تا تمام خاطرات و اتفاقات این سالهای از کف رفته رو مرور کنم تا بتونم به دلم اجازه دل کندن و گذشتن و تنهایی مسافرشدن رو بدم...سفر به جایی که نمیدونم هنوز کجاست...جایی برای تنهایی و پایان...
واسه فرزندانم مینویسم، تنها چیزی که واستون آرزو میکنم داشتن حس خوب و لذت بردن از زندگیه...حتی اگه اون لذت شنیدن صدای گنجشکها یا پیچیدن باد تو موهاتون باشه...همین کوچکترین ها که شاید روزی به چشمتون نیان یک جا میشوند بزرگترین لذت زندگیتون...
دنیا رو خوب ببینید و لذت ببرید...لذت واقعی...اونوقت خوشبختی از شما دل نخواهد کند...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: زندگی , دلتنگی , آدما , خوب و بد
بخشهای بزرگی از کلیسای نتردام در آتش سوخت. یک کلیسای 700 ساله که در جزیره سیته در میانه رود سن و در منطقه چهارم در مرکز پاریس واقع است و هر سال قریب به ۱۳ میلیون نفر از آن بازدید میکردند و ارزشی حیاتی برای کشور فرانسه داشت.
طبعاً در این کشور رسانهها به چرایی رخ دادن ماجرا میپردازند و مقصران را بازخواست میکنند. اما اگر این اتفاق در ایران رخ می داد واکنشهای احتمالی چطور بود؟
ابتدا در شبکههای مجازی خبر منتشر میشد. بعد از چند بار تائید و تکذیب با انتشار فیلم و عکس همه از آن خبردار میشدند.
تلویزیون در ابتدا سکوت میکرد. بعد وقتی که خبر را «همه» شنیدند، خبر کوتاهی در این مورد زیرنویس میشد.
به سرعت جوکها و کلیپهای طنزی در مورد این ماجرا ساخته و دست به دست میشد. از جمله کلیپ نقی معمولی که می گوید: «آخه چرا دارین منو بازی میدین شما. چرا میخاین شما همه چی رو عادی جلوه بدید؟ هیچ ننگی از این بزرگتر نیست، من دارم به قهقرا میرم؛ فقط بذارید برم من!»
شایعات شکل میگرفت: «کار خودشونه! میخوان ما گرونی پیاز یادمون بره»!، «میگن عملیات تروریستی بوده»، «دروغه! این فیلم مال ایران نیست»، «زیر کلیسا یه نیروگاه هسته ای بوده» و ...
بعضی سلبریتیها شروع به انتشار پستهایی در صفحات اینستاگرام خود میکردند که مضمون مشترک همه آنها این بود:«هیچ جای دنیا این اتفاق نمیافتد و ما خیلی بدبختیم که در ایران زندگی میکنیم».
رسانههای اصولگرا این اتفاق را به برجام ربط میدادند و مینوشتند از بیکفایتی دولت است وگرنه اگر کاندیدای ما رئیس جمهور شده بود الان آتش، گلستان میشد.
آقای ضرغامی توئیت میکرد که یک بار به آقای روحانی گفته این مکان آتش میگیرد ولی آقای روحانی به او خندیده.
چندشبکه ماهوارهای فارسی زبان اقدام به پخش ویدئوهایی از زمان ساخت این مکان میکردند و نشان میدادند که در آن زمان تمام اقدامات ایمنی رعایت شده بود و این تقصیر حکومت است که یکی از آثار ملی را به عمد سوزانده.
مسئولان دستهدسته به صحنه میرفتند، لباس آتشنشانی میپوشیدند و در حالیکه جلوی دوربینها شلنگ دستشان بود عکس میگرفتند.
دکتر ظریف در توئیتی مینوشت این ماجرا تقصیر ترامپ است و دوباره میسازیمت!
رسانههای اصلاحطلب به سرعت کشف میکردند که در زمان احمدینژاد کپسولهای اطفای حریق فروختهشده و با آن دلار خریدهاند.
عدهای از مردم جلوی کلیسا جمع می شدند، سلفی میگرفتند و مانع از کار تیم آتش نشانی میشدند.
هلال احمر، آتشنشانی، نیروهای امدادی و انتظامی چنان صحنه را فتح میکردند که جایی برای کار نمیماند، یک مسئول میگفت ما امکانات نداریم و مردم باید برای خاموش کردن آتش کمک کنند.
آقای قالیباف در اینستاگرام مینوشت اگر مدیران جهادی واقعی در دولت وجود داشت الان آتش را خاموش میکردند.
عکسهایی از آتشنشانان، نیروهای امدادی و هلالاحمر منشتر میشد که گریه میکردند.
عدهای به سپاه حمله میکردند، عدهای به تشکل های مردم نهاد یورش می بردند که در حال جمع آوری کمک برای خاموش کردن آتش هستند، گروهی با انتشار عکس های جگرخراش و اشکنوشت و سوزنامه به همه حمله میکردند و مینوشتند: من میدونم ما موفق نمیشم ... همهمون میمیرم و هیچی فایده نداره!
در نهایت ساختمان میسوخت و فرو میریخت.
مجلس فوری کمیته تحقیق و تفحص تشکیل میداد و اعلام میکرد در عرض یک هفته متهمین شناسایی و معرفی میشوند.
یک هفته بعد همه چیز از یاد میرفت!
متاسفانه یکی از نتایج سطحی شدن رسانه ها همینه. این رسانه ها معمولا هنگام حوادث به خوبی میتونن با استفاده از تکنیک برجسته سازی، اولویت ذهنی افکار عمومی رو مدیریت کنن و با تحریک هیجات، مسئله خاصی رو برای مدت زمان معینی توی افکار عمومی برجسته کنن اما چون سلبریتی ها و جریان های سیاسی معمولا به دنبال منافع شخصی و غرق در سیاست زدگی هستن، این مسائل رو سوژه هایی میدونن که حیاتشون به اینها بستگی داره و فقط از سوژه ای به سوژه دیگه می پردازن و معمولا مشکل به صورت ریشه ای حل نمیشه و شاهد تکرار پیاپی اونها در بازه های زمانی مختلف هستیم!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، پیامها
برچسبها: کلیسا , نتردام , ایران , رسانه
ﺑﺮ ﺗﺮﺱ ﻏﻠﺒﻪ میکند
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ میبرد
ﺭﻭﻧﺪ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺪﺗﺮ میکند
ﺍﺷﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﻭ مینشاند
ﻓﺸﺎﺭﻫﺎﯼ ﻋﺼﺒﯽ ﺭﺍﮐﺎﻫﺶ میدهد
ﺑﺎ ﺑﯿﺨﻮﺍﺑﯽ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ میکند
موضوعات مرتبط: خانه و خانواده ، دل نوشته ها
برچسبها: بغل کردن , ترس , اعتماد به نفس , عصبی
به دخترتون شجاعت، اعتماد بهنفس و انسانیت رو یاد بدین
اینها مهمترین عوامل داشتن یه شخصیت محکمه !
وگرنه آشپزی ، لباس پوشیدن و آرایش کردن رو
از شبکههای مجازی میتونه یاد بگیره
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دختران , آموزش , فرزند , زندگی
ﺑﺎﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ !
ﺑﺎﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ !
ﺑﺎﺑﺎ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ !
ﺑﺎﺑﺎ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ !
ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ !
ﺑﺎﺑﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ، ﭘﻮﻝ ﺑﺪﻩ !
ﺑﺎﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻬﺮﯾﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ !
ﺑﺎﺑﺎ !...
ﺑﺎﺑﺎ !...
ﺑﺎﺑﺎ !...
ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﻔﺘﻢ :
ﺑﺎﺑﺎ ! ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﭘﯿﺸﻢ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﺮﺍﻡ ﮐﺎﻓﯿﻪ...
ﺑﺎﺑﺎ ! ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ !
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﻡ ﻭ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ داشته باشم ﺑﻬﺶ ﻧﻖ ﺯﺩﻡ !
ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﺯﺵ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪﻡ :
ﺑﺎﺑﺎ ! ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ؟؟؟
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩیم ﺍﺯمون ﻣﯿﭙﺮسیدﻥ :
ﺑﺎﺑﺎﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﻣﺎﻣﺎﻧﺘﻮ ؟!
میگفتیم : ﻫﺮ ﺩﻭﺗﺎﺷﻮﻧﻮ !!
ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﻧﻪ !
ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ !!!
ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﺪﻭﻣﻪ ؟؟؟
ما ﻫﻢ ﺑﺎ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺯﯾﺮ ﻟﺒﯽ میگفتیم :
ﻣﺎﻣﺎﻧﻮ !!!
ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭ ! ﻟﺒﺨﻨﺪ تلخی ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ...
ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﻴﻜﺸﻴﺪ ﺟﻠــﻮﯼ ﻫﻤﻪ !!!
ﺍﻣﺎ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﻔﻬﻤﻢ ﭘــﺪﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﻴﺸﺪ ﺗﺎ ﺯﻥ ﻭ بچش ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎشن ...
کاش سوره ای به نام "پدر" بود که این گونه آغاز میشد:
قسم بر پینه دستانت ، که بوی نان میدهد
و قسم بر چشمان همیشه نگرانت ...
قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند
و قسم بر غربتت ،
وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست ... 😔
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: بابا , پدر , قدرشناسی , زندگی
تو مغازه اى كه منم توش بودم يه خانمى یه چی برداشت اومد كنار صندوق تو صف. نوبتش كه شد، فروشنده گفت؛ سيزده و پونصد!
خانومه با تعجب گفت؛ روش زده هفت و پونصد!
فروشنده با عصبانيت گفت؛ زده كه زده..!! برا خودش زده!
ميخواى يا نميخوايى ؟؟
خانومه گفت نميخوام!
فروشنده هم بلافاصله، طوريكه همه بشنون به شاگردش گفت؛ پسر بيا اينو بردار، هر كى هم پرسيد، بگو شده شونزده و پونصد! "هستن كسايى كه بخرن..."
مايى كه تو صف بوديم با تعجب به هم نگاه كرديم و يه آقايی كه جلوى من بود و سبدش تقريبا پُر بود، سبد رو گذاشت رو ميز و گفت: هستن بخرن..!!؟؟؟ اينارم بده همونا...
پشت بندش شروع شد. يكيی يكی پشت سر هم خريدهامونو گذاشتيم رو ميز و گفتيم نميخواييم! بده به همونا كه "هستن بخرن"
مرد اوليه، برگشت تو مغازه و گفت: من فلانيم، مدير برج فلان! بى شرفم اگر همه تلاشم رو نكنم تا از برج ما، كسى نياد اينجا!
با اينحال باز آروم نشد. اومد بيرون خطاب به همه ما طوريكه طرف بشنوه گفت؛ تو رو خدا يه چند دقيقه وقت بذاريد زنگ بزنيم ١٢٤ (تخلف تعزيرات صنفی). چندلحظه بعد، همه گوشی به دست بلند بلند، سر بالا به سمت تابلوی سوپری و سر چرخون به سمت خيابون، برا دادن آدرس دقيق، شروع كرديم گزارش دادن...
از اين ايستادگى، از اين اتحاد، از اون نگاه پر از حرف به همديگه تو صف كه انگار ذهن همو خونديم، از ليدری اون آقا و... خيلى كيف كردم. ما خودمون باید با گرانی بجنگیم... خودِ خود ما!
بيایيم در مقابل اينگونه فساد های ريز و جزئی بايستيم تا مقابله با اَبَر فسادها برامون راحت بشه. بيايم مطالبه گری سالم رو ياد بگيريم تا مسئولين جرات دروغ گفتن در ايام انتخابات رو نداشته باشن. بيایيم جای غر زدن و نق نق كردن و انداختن تقصير ها گردن اين و اون، خودمون اوضاع رو درست كنيم. خدا سرنوشت هيچ قومی را تغيير نمیدهد تا آنها خود حال خود را تغيير دهند
موضوعات مرتبط: آموزش ، دل نوشته ها
برچسبها: گرانی , مبارزه , گرانفروشی , احتکار
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻠﻔﻦ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﻫﺪ ﺗﻠﻔﻦ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﻦ.
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﻢ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻧﮕﻮ " ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﯼ " ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻲ.
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺑﺪﺳﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻥ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻧﻮﻋﯽ ﺷﺎﻧﺲ ﻭ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﺍﺳﺖ.
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻧﮕﻮ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺍﺳﺖ. ﺧﻮﺩﺵ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺻﻤﯿﻢ ﻗﻠﺐ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯ. ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻤﯽ ﻟﻄﻤﻪ ﺑﺒﯿﻨﯽ، ﺍﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺑﻬﯿﻨﻪ ﺍﺯ ﺣﯿﺎﺕ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ.
ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﻮﺿﻮﻋﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﯼ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﯽ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﮕﻮ: "ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ؟"
ﻫﺮﮔﺰ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﻣﻮﻗﻊ ﻋﯿﺎﻥ ﻧﮑﻦ.
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ.
ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﮑﻦ.
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﻭﺷﻬﺎ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺑﺮﻗﯽ ﻧﺨﺮ.
ﺷﻐﻠﯽ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺭﻭﺣﺖ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺍﺕ ﻏﻨﯽ ﺳﺎﺯﺩ.
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﺮﺻﺖ ﮐﺮﺩﯼ ﺩﺳﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮ. ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ.
ﭼﺘﺮﯼ ﺑﺎ ﺭﻧﮓ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﺨﺮ. ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﭼﺘﺮ ﻫﺎﯼ ﻣﺸﮑﯽ ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﻧﺸﺎﻁ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺖ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺗﯿﺮﻩ ﺑﻪ ﺗﻦ ﺩﺍﺭﯼ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺷﮑﺮﯼ ﻧﺨﻮﺭ.
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺩﺭ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﻣﻮﺭﺩ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﺍﺕ ﺻﺤﺒﺖ ﻧﮑﻦ.
ﺩﺭ ﺣﻤﺎﻡ ﺁﻭﺍﺯ ﺑﺨﻮﺍﻥ.
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﮑﺎﺭ.
ﻃﻮﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺖ ﺧﻮﺑﯽ، ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﯼ ﺩﯾﺪﻧﺪ، ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺑﯿﻔﺘﻨﺪ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮ.
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺳﺎﻋﺘﺖ ﺭﺍ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﻦ.
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ.
ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﺑﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﻮﺍﺩ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﻧﺮﻭ. ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺑﺮ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺧﺮﯾﺪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ.
ﻓﺮﻭﺗﻦ ﺑﺎﺵ، ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺗﻮ به ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺑترس .
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: نصیحت , کمیل , شنیدنیها , جملات زیبا
خیلیﻫﺎ تاختن
خیلی ها ﺑﺎﺧﺘﻦ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺳﻮﺧﺘﻦ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺳﺎﺧﺘﻦ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻧَﻔَﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻧَﻔَﺲ ﺍُﻓﺘﺎﺩﻥ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪﻥ ﺍﻻﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻦ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺨﻨﺪَﻥ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺍﻭﻣﺪﻥ (تولد) ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺭﻓﺘﻦ (مرگ)
ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﻥ رفتنی هستند
و ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻦ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ
ﺍﻣﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯿﺶ ﻣﯽ اﺭﺯﻩ
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﻣﺮﺩﻩ
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣَﺮﺩ ﺑﺎﺷﯿﻢ
ﺑﯿﺎین ﻗﺪﺭ ﻫﻤﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ
ﻧﺬﺍﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺑﻤﻮﻧﯿﻢ
پروانه به خرس گفت:دوستت دارم…
خرس گفت:الان میخوام بخوابم،باشه بیدار شم حرف میزنیم…
خرس به خواب زمستانی رفت
و هیچوقت نفهمید که عمر پروانه فقط چند روزه … “همدیگر را دوست داشته باشیم
شاید فردایی نباشد”..
آدمای زنده به گل و محبت نیاز دارن
و مرده ها به فاتحه !
ولی ما گاهی برعکس عمل میکنیم !
به مرده ها سر میزنیم و گل میبریم براشون
ولی راحت فاتحه زنده ها رو میخونیم !
گاهی فرصت باهم بودن کمتر از عمر شکوفه هاست!
بیائیم ساده ترین چیز رو از هم دریغ نکنیم
بیایید همدیگر را ببخشیم
به همدیگر احترام بگذاریم
قدر کشور خودمونو بیش از پیش بدونیم
به بیگانگان امیدوار نباشیم
بیایید فرهنگ اصیل و تمدن واقعی ایران اسلامی را به جهانیان نشان بدهیم
بیایید انسانی باشیم که خدا بخاطر خلق آن ، به خود تبریک گفت
یک سال گذشت
هر بدی و بی ادبی از بنده حقیر دیدید حلالم کنید
شاید فردایی برای من نباشد
چون هیچ کس به عمر خود ضمانتنامه ای دریافت نکرد
از همه ی شما عزیزان طلب حلالیت میکنم
یا حق
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: حلالم کنید , زندگی , بهار , روسیاهی
یادمون باشه که یک عذرخواهی واقعی سه بخش داره :
۱) متاسفم
۲) تقصیر من بود
۳) برا جبرانش چیکار می تونم بکنم ؟
و اغلب ما بخش سوم را فراموش می کنیم !
موضوعات مرتبط: روان شناسی ، دل نوشته ها
برچسبها: عذرخواهی , متاسف , مقصر , جبران