شعری در مورد گردان کمیل
آی دونه دونه دونه نون و پنیر و پونه
قصه بگم براتون؟ قصه ای عاشقونه
اون که قبول نداره نمی تونه بفهمه
بریم به اون فصلی که اوج گرمیه ساله
ماجرای قصه مون داخله یک کاناله
شعر كامل در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهدا ، درباره کمیل
برچسبها: كميل , شهداي گردان كميل , گردان كميل , كميل ابن زياد
ادامه مطلب
پوستر حزب الله براي شهداي گردان كميل
پوستری هست که برای شهدای گردان کمیل زده شده
معنی نوشته ها که باقی مانده وصیت نامه یکی از شهداست
امروز پنج روز است که در محاصره هستيم ...
آب را جيره بندي کرده ايم ، نان را جيره بندي کرده ايم ...
عطش همه را هلاک کرده است
همه را جز شهدا که حالا انتهاي کانال كنار هم خوابيده اند
ديگر شهدا تشنه نيستند
فداي لب تشنه ات پسر فاطمه(س)
برچسبها: كميل , شهداي گردان كميل , گردان كميل , كميل ابن زياد
کمیل پرورش یافته علی (علیه السلام)
چکیده
یکی از برجستهترین و نامدارترین یاران امام علی (علیه
السلام ) کمیل بن زیاد نخعی (رضوان الله تعالی علیه ) است که اگر چه بیشتر
مردم با نام و یاد این شخصیت بزرگ از راه دعای شریف «کمیل» آشنایند، اما
اهمیت و عظمت این مرد الهی را تنها در تلقین دعای مذکور نباید دید؛ بلکه
ایشان از یاران دیرین امام علی (علیه السلام) است که در سفری که حضرت به
یمن عزیمت نمودند، به محضر آن حضرت شرف حضور یافت و از آن پس اصحاب خاص
حضرت شد و در جنگهای جمل و صفین و نهروان حضور چشمگیری داشت و از ولایت
علوی دفاع نمود. این مقاله سرگذشت کمیل از بدو آشناییاش با علی (علیه
السلام ) تا شهادتش را به طور اجمال بیان داشته است .
جهت مطالعه كامل اين مقاله به ادامه مطلب برويد
موضوعات مرتبط: درباره کمیل
برچسبها: كميل , كميل ابن زياد , نخعي , علی
ادامه مطلب
آخرین نفس های یک جانباز شیمیایی
همه چی درست می شه ، نگران نباش...
نگرانی و اضطراب توی چشم های معصومه موج می زد . چگونه می توانست نگران نباشد ، حالا که مصطفی جلوی چشمانش داشت از دست می رفت ؟!
با حجب و حیا ، طوری که حتی دکتر هم متوجه قطرات اشک که از روی گونه اش سُر می خورد توی مقنعه اش نشود ، همان طور که سرش پایین بود، گفت :آقای دکتر ، یعنی وقتی از اتاق عمل بیاید بیرون ، می تونه درست نفس بکشه ؟ یعنی سرفه نمی کنه ؟ یعنی ... ساکت شد . توی خیالش حالات مختلف مصطفی مجسم شد. سرفه های خشک مصطفی که گاهی وقت ها آن قدر شدید می شد که اگر کسی یک لیوان آب ولرم به او نمی رساند، ادامه پیدا می کرد و گویی می خواهد از شدت فشار ، رگ های گردن و صورتش پاره شود . خِس خِس صدایش که بعضی شب ها که می توانست بخوابد،تا صبح معصومه را مُجاب می کرد بالای سرش بنشیند و همان جا ، روی سجاده فقط برای او دعا کند .
یک جانباز شیمیایی در کنار همسرش
دست های بی رمقش که خیلی وقت ها از شدت ضعف فقط روی سینه اش می ماندند و کوچک ترین تکانی نمی خوردند ، الا وقت نماز.
و نگاه خسته اش که همیشه مات بود روی نقش های کاشی مسجد محل و کبوترهای روی گنبد فیروزه ای اش که از توی پنجره اتاق دیده می شدند ، الا وقتی معصومه جلویش نشسته بود و او هم زل زده بود به نگاه مصطفی که حالا دیگر تازه بود و با طراوت ، گویی این چشم ها اولین بار است به روی عالم گشوده شده اند .
"ان شاالله" دکتر رشته ی افکارش را پاره کرد. همه ی این ها در یک لحظه- فرصت میان کلام معصومه و "ان شاالله" دکتر- از جلوی چشمش می گذشت .
سرش را بلند کرد. قطرات اشکش دکتر را مجبور کرد سرش را به زیر بیندازد و خیلی زود از کنار معصومه دور شود .
• همه چی درست می شه ، نگران نباش ...
نگرانی توی نگاهش موج می زد . اما هر طور بود ، می خواست به مصطفی روحیه بدهد .مصطفی اما خیلی آرام روی تخت دراز کشیده بود . فقط چند لحظه ای که معصومه آمده بود توی اتاق ، چشم هایش را از نقش های کاشی مسجد محل و کبوترهای روی گنبد فیروزه ای اش برداشته بود .
این حرف را که شنید ، آرام نگاهش را به نگاه خسته معصومه که چند شب کنار بسترش بیدار نشسته بود، دوخت .صدایش را به سختی آزاد کرد و گفت : مثل این که تو نگرانی ، والامن که ...
نتوانست حرفش را ادامه بدهد ، باز هم سرفه های خشک بود که گلویش را می فشرد . معصومه فوری لیوان آبی را که با خودش به اتاق آورده بود ، گرفت جلوی دهان مصطفی . همین طور که دستش را زیر سرش گذاشته بود تا کمی بالاتر بیاوردش و آب به او بخوراند، گفت:هیچی نگو ... من منظورم این بود که ...
این روزها خیلی از حرف های معصومه نا تمام مانده اند ، حتی حرف هایی که می خواسته توی خلوتش با خدا بزند ؛ ولی از ترس فکر کردن بهشان ، سعی کرده بود همه شان را فراموش کند ، چه برسد به این که بخواهد آن ها را به زبان بیارود .
این بار هم حرفش نا تمام ماند . می خواست بگوید : دکترها گفته اند اگر به خارج اعزامت کنند ،بهتر می شوی ، اما نگفت . می دانست دکتر ها این حرف را فقط برای دل خوشی او زده اند ، نه چیز دیگر . این را هم می دانست که خیلی از رفقای مصطفی توی این چند سال گذشته یکی یکی ...
باز هم نمی خواست به رفتن و نبودنش فکر کند.
• همه چی درست می شه ، نگران نباش...
دست انداخته بود توی موهای بور و لخت یوسف، پسر کوچولوی دو سال و نیمه اش . هر بار موها از لای انگشت هایش عبور می کردند ، این جمله را می گفت . یوسف کوچک تراز آن بود که متوجه به اصطلاح دل داری های مادرش شود ، اما معصومه این حرف ها را نه برای آرامش یوسف، که برای تسلای دل خودش می گفت . دو سال و نیم پیش ، وقتی یوسف، فرمانده ی گردانی که مصطفی در جنگ ، توی آن بوده ، بر اثر عوارض شیمیایی آرام ، آرام سوخت و شهید شد ، مصطفی اسم یوسف را برای یوسف خودش انتخاب کرد . توی این مدت ، هر بار مصطفی یوسف خودش را می دید ، یاد یوسف می افتاد ، یوسف خودش .معصومه توی این مدت هر روز به قدر هر نفس ، مرد و زنده شد . تا نگاهش به یوسف می افتاد ، یاد یوسف می افتاد ، یوسف مصطفی ، که دو سال و نیم پیش ...
یوسفِ مصطفی با همان دردی رفت ، که حال مصطفی عمرش را به پای آن می گذاشت و با آن زندگی می کرد .
این وسط ، چیزی که بیشتر از همه چیز معصومه را از درون می سوزاند ، جمله ای بود که روز دفن یوسف ، از زبان همسرش شنیده بود .
"خدا سینه ات رو گشاد کنه قدر یه دنیا ، قدر آسمونا..."
می دانست همسر یوسف زن صبوری است . آن قدر صبور که لحظه لحظه ی زندگی اش را گذاشت به پای یوسف کنار شب های درد و رنج و روزهای سخت او. آن قدر صبور که همیشه کنار یوسف بود تا چنان چه بخواهد به جایی نگاه کند ، سرش را به آن سو بچرخاند. آن قدر که هر چند لحظه یک بار، تکانی به پیکر کاملاً فلج یوسف بدهد تا زخم بستر ...و آن قدر که نگاهش را از نگاه یوسف که سال ها می شد خجالت را درشان دید بود ،بدزدد ، هر چند میلی به این کار نداشت .
آن روز ، وقتی معصومه بی تابی و بی قراری همسر یوسف را دید ، وقتی دید چه طور ضجه می زند و اشک می ریزد ، برای یک لحظه به یاد همه ی دانسته هایش از صبوری او افتاد ، که حالا داشت خلاف آن را می دید . همین شد که وقتی همسر یوسف آن حرف را زد ، دنیایی از ماتم و غم توی وجودش ریشه دواند، دنیایی از غم که پس از فکر دوری از مصطفی ، همیشه به سراغش می آمد و حالا معصومه داشت سعی می کرد خودش را آرام کند ، نه یوسف را . یوسف آرام خوابیده بود ، به همان آرامشی که یوسف ...یوسف خودش .
هِق هِق صدای گریه ی معصومه توی راهروی بیمارستان پیچید. چند تا از دوستان مصطفی ، بچه های گردان یوسف ،انتهای راهرو ایستاده بودند . معصومه که بلند بلند گریه کرد ، چند قدم فاصله گرفتند و خودشان را سرگرم حرف با یکدیگر کردند . خجالت می کشیدند جلوی معصومه بایستند . بیشتر از آن ، می ترسیدند معصومه اشک های آن ها را هم ببیند و...
• همه چی درست می شه ، نگران نباش ..
"مگر خودت این رو نگفتی ؟ مگه نگفتی بعد از هر "عُسری ، یک "یسر"وجود داره ؟ مگه ..."
لب به شکایت باز نکرد . از ته قلبش این حرف ها را می زد ، با اطمینان ، با یقین " حالا هم اگر "یسر" ی هست ، چرا باید فقط برای مصطفی باشد ؟"
اگر " عُسر"مصطفی "یسر" می شه ، چرا من ازش عقب باشم ؟ مگه توی این سال ها ...
اشک هایش تمامی نداشت . یقین کرده بود مصطفی رفتنی است . از مناجات های شبانه و ا شک دائمی اش می شد فهمید دیگر ماندنی نیست . این روزها فقط رفقای شهیدش را صدا می زد و بس.گاهی وقت ها از خواب می پرید و با همان صدای خسته فریاد می زد که "منو ببرید ...منو جا نگذارید ....من ...."
و دوباره توی خواب لبخند به لبانش بر می گشت و آرامشی هر چند کوتاه ، اما دوست داشتنی به جان معصومه می نشست .
یقین داشت"عُسر"مصطفی دارد "یسر"می شود ؛ اما نمی خواست از او عقب بماند.
روی سجاده ، رو به قبله نشسته بود و به پهنای صورت اشک می ریخت .دست های ضعیفش را بالا برده بود و تکرار می کرد...
" اِنَّ مَعَ العُسرِ یسراً...اِنَّ مَعَ العُسرِیسراً..."
• همه چی درست می شه ، نگران نباش...
دیگر توان شنیدن این حرف را نداشت حتی از زبان دکتر . فریاد زد "چی درست می شه ؟چرا نگران نباشم ؟ مصطفی ام داره از دست می ره ، اون وقت شما ...
هِق هِق صدای گریه ی معصومه توی راهروی بیمارستان پیچید. چند تا از دوستان مصطفی ، بچه های گردان یوسف ،انتهای راهرو ایستاده بودند . معصومه که بلند بلند گریه کرد ، چند قدم فاصله گرفتند و خودشان را سرگرم حرف با یکدیگر کردند . خجالت می کشیدند جلوی معصومه بایستند . بیشتر از آن ، می ترسیدند معصومه اشک های آن ها را هم ببیند و...
برای چند لحظه روی نیمکت راهرو بیمارستان نشست و گریه اش را فرو خورد . یکی از بچه های گردان یوسف تازه از راه رسیده بود . تا به بقیه ی بچه ها که انتهای راهرو ایستاده بودند ،برسد ، می بایست از جلوی معصومه رد شود .
سر به زیر ، سلام کرد . معصومه صدایش را شناخت ، رحیم بود . همدم این روزهای مصطفی ، همدم لحظه هایی که معصومه و یوسف نبودند تا کنار مصطفی باشند . همدم لحظه های یوسف . سرش را بلند کرد و جواب سلام رحیم را داد.
آمد لبخندی گوشه ی لبش بنشاند، ولی نتوانست . آمد حرفی بزند ، ولی گریه امانش را برید.سایر بچه ها که انتهای راهرو بودند ، آمدند به طرف رحیم که حالا گوشه ی راهرو نشسته بود و گریه می کرد .
: آقا رحیم ! شما سنگ صبور این خونواده اید ، اونوقت خودتون...
یکی دست گرفت زیر بغل رحیم و گفت : رحیم پاشو ،زشته .
یکی هم با عصبانیت گفت : مارو باش ! به کی گفتیم بیاد معصومه خانوم رو آوردم کنه ...
رحیم نمی توانست ، شاید هم نمی خواست گریه اش را تمام کند.می دانست مصطفی هم مثل یوسف ...
این را از نفس های مصطفی که حالا شبیه نفس های آخر یوسف شده بودند ، فهمیده بود.
" شما که نمی دونید من چی می کشم .بیست ساله که دارم می سوزم . بیست ساله که این مصطفی داره من رو آتش می زنه . بیست ساله که ..."
قطرات اشک آرام گم می شدند بین موهای ریش بلندش.
"بیست سال پیش، این مصطفی کاری کرد که ...
اشاره کرد به یکی از بچه ها که بالای سرش ایستاده بود و گفت : حمید تو یادته ، نه؟ اون روز که شیمیایی زدند رو می گم ، روزی که ...
حمید حتی سرش را هم بالا نیاورد .شاید از ترس این بود که معصومه اشکش را ببیند .
رحیم ادامه داد." ماسک زدم ؛ ولی چه فایده ، ترکش سوراخش کرده بود . کلافه شده بودم .آمدم حرکتی بکنم که مصطفی ..."
و باز گریه ی رحیم پیچید توی راهروی شلوغ بیمارستان . این را هم می دانستند که بیست سال پیش،مصطفی ماسکش را به رحیم داده بود. این را هم می دانستند که توی این بیست سال ، رحیم یک روز هم از مصطفی بی خبر نمانده .بیست سال رحیم بوده و مصطفی و بیمارستان و انتظار ...
• همه چی ...
حرفش را خورد.
می خواست ادامه ی حرفش را توی ذهنش تکرار کند و بعد به معصومه بگویدش ، اما به فکر کردن به جمله اش هم ادامه نداد. می دانست معصومه طاقت شنیدن این حرف را ندارد .اگر هم داشت، می دانست می خواهد حرف هایی به او بزند که بی شک طاقت او را می برید و صبرش را لبریز می کرد .
چند لحظه ای بود که چشم از نقش های کاشی مسجد محل و کبوترهای روی گنبد فیروزه ای اش برداشته بود و خیره مانده بود به چشم های معصومه . خیلی وقت بود دیگر چشم های معصومه را آن طور که دوست داشت ، ندیده بود . کمش از وقتی یوسف رفته بود و مدتی بعد از آن یوسف خودش به دنیا آمده بوده .
از همان موقع بود که هر وقت یوسف را بغل می کرد ، یا به عبارتی معصومه یوسف را روی سینه اش می گذاشت. خودش توان بغل کردن یوسف را نداشت . نه یوسف را ، و نه یوسف خودش را مدام اشک می ریخت بی تابی می کرد .
درست است، از همان موقعی که خودش هم حس می کرد نفس هایش شبیه نفس های آخر یوسف شده . از آن وقت ، معصومه شکسته شد،ضعیف شد، بی تاب شد ؛ اما نگذاشت مصطفی یک قطره اشکش را ببیند . برای همین هم تمام غصه هایش لانه می کردند پشت دیوار چشم هایش که هر شب تا صبح کنار تخت مصطفی باز می ماندند ، بلکه بخواهد چشم از نقش های کاشی مسجد محل و کبوترها ی روی گنبد فیروزه ای اش بردارد ، اما جایی برای دوختن دوباره ی آنها نداشته باشد .
آرام گفت : معصومه ...اگر من...
با خوشحالی خودش را پیش کشید . بعد از چند روز ، اولین کلماتی بود که از مصطفی می شنید .مصطفی نفس عمیقی کشید . دوباره گفت :"اگر من ..."
می دانست معصومه طاقت شنیدن این حرف را ندارد . می خواست از " رفتن" حرف بزند ؛ همان چیزی که معصومه دوست نداشت حتی به آن فکر کند ، چه برسد به این که حالا بخواهد از زبان مصطفی آن را بشنود .
خیلی واژه ها را از ذهنش گذراند ، اما واژه ی مناسبی پیدا نکرد . دست آخر گفت : " اگه من برم پیش یوسف..."
دست معصومه توی موهای بور و لخت یوسف بود . خودش را عقب کشید . طاقت نیاورد چشم از چشم های مصطفی بردارد .منظورش را فهیمده بود ، اما نمی خواست خیلی چیزها را باور کند .چیزهایی که رفتن مصطفی هم یکی از آن ها بود.درست مثل دو سال و نیم پیش که یوسف – برادرش رفت و او هنوز در خلسه ی میان باور و نا باوری، یوسف را در مصطفی ،در یوسف خودش می دید .
• همه چی درست می شه ، نگران نباش..
دوباره این کلمات با آهنگ ناموزون خودشان معصومه را پریشان کرده بودند ." چرا این قدر نگرانی ؟ چرا این قدر بی تابی می کنی ؟ می دونی که ، مصطفی تو رو دوست داره ، برای همین هم مطمئن باش تو را و تنها نمی گذاره . همه چی درست می شه ، نگران نباش..."
معصومه چشم دوخته بود به چشم های مصطفی و با حرارت این حرف ها را واگویه می کرد.
" خودش گفت : یوسف بود.بعد از نماز صبح، برای یک لحظه چشم هام بسته شدند . دیدم یوسف خیلی آروم داره قدم می زنه . رفتم به طرفش . نگران بودم ، ولی این حرف ها را که زد ..."
از هیجان اشک می ریخت ، از خوشحالی این که یوسف گفته مصطفی همیشه پیش او می ماند . از خوشحالی این که یوسف وعده داده همه چیز درست می شود .
مصطفی زیر لب چیزی می گفت : چیزی شبیه " الحمدلله .." لبخند می زد و خوشحالی توی چشمانش دیده می شد. وقتی معصومه خوشحالی و لبخند ملیح مصطفی را دید ، آرام گرفت . بری اولین بار بود که چنین آرامشی پیدا می کرد .حداقل توی دوسال و نیم گذشته چنین لبخندی روی لب های مصطفی ندیده بود. اصلاً توی دوسال و نیم گذشته مصطفی وقت لبخند زدن را نداشت ؛ از بس سرفه می کرد و به سختی خِس خِس نفس های خشکش را فرو می برد .
معصومه هم همین طور . دوسال و نیم بود که لبخند نزده بود . دوسال و نیم بود که فقط گریه کرده بود و اشک ریخته بود ، اما نه جلوی مصطفی ، توی خلوت خودش . درست مثل لبخند که دو سال و نیم نیامده بود روی لبش ، مگر ساختگی و جلوی مصطفی ، نه توی خلوت خودش .
• همه چی درست می شه ،نگران نباش...
لبخندهای گرم ِ معصومه خیلی زود روی لبش خشکیدند، خیلی زود؛ درست چند روز بعد از این حرفی که یوسف توی آن خوابِ بعد از نماز به معصومه گفته بود .
حالا همه چیز درست شده بود، اما فقط برای مصطفی ، نه معصومه . پس حرف های یوسف چه می شود؟
پس وعده ی یوسف ...؟!
حالا"عُسر" مصطفی "یسر"شده بود ، اما معصومه ...؟!
فکر می کرد بدبخت ترین زن دنیاست .دست می کشید توی موهای بور و لخت یوسف . حرفی برای زدن نداشت . چند روز بود که مصطفی رفته بود و او مانده بود با یوسف ، یوسف خودش ، یوسف مصطفی .
می خواست از یوسف گلایه کند . از این که چرا چنین حرف هایی زده؟ از این که چرا دلداری اش داده ؟ از این که چرا امیدوارش کرده به ماندن مصطفی ، ولی مصطفی را هم برای خودش برده ؟
جایی برای گلایه نبود . اصلاً کسی نبود که پیش او از یوسف شکایت کند . تا حالا هر وقت دلش برای یوسف تنگ می شد ، می نشست کنار تخت مصطفی ، چشم های او را از نقش های کاشی مسجد محل و کبوترهای روی گنبد فیروزه ای اش می برید و می دوخت به چشم های خودش، بعد هم ساعت ها برایش درد دل می کرد و نجوا. اما حالا مصطفی،یوسف، یوسف ،...
• همه چی درست می شه ، نگران نباش ...
دستش خیس شده بود . دست خیسش را از میان موهای بور و به هم چسبیده ی یوسف بیرون کشید .
دور و برش را نگاه کرد . کسی نبود .دست کشید روی صورتش . خیسی اشک و رطوبت دستش به هم رسید .
صدای مصطفی بود ، ولی ...
یوسف را توی بغلش جا به جا کرد و آرام خواباندش روی تخت مصطفی .آرام ، طوری که بیدار نشود .
بوی مصطفی را حس می کرد ، برق نگاهش را که از توی اتاق می خورد به نقش های کاشی مسجد محل و کبوترهای روی گنبد فیروزه ای اش ، گرمای نفشس را که هر چند لحظه یک بار برای مدت کوتاهی فرو می رفت و دوباره بر می گشت .
• همه چی درست می شه ، نگران نباش...
یوسف روی پایش نشسته . نگاهش که می کند، مصطفی را می بینید ، یوسف را .
"حالا که بابا مصطفی نیست..."
پشیمان شد و حرفش را ادامه نداد. می دانست مصطفی هست . می دانست یوسف هست . می دانست هیچ وقت تنها نمی شود . برای این که دل تنگی های یوسف را برطرف کند ، این حرف را زد .
توی این چند روز ، مدام لبخند روی لبش بود . هر طرف را که نگاه می کرد ، آرامش پیدا می کرد . برای همین بود که وقتی پیکر مصطفی را توی قبر گذاشتند ، معصومه خیلی آرام بود ، آرام تر از روزهای گذشته، آرام تر از روزی که یوسف رفت ، آرام تر از تمام لحظه های عمرش که قبل از آن گذرانده بود. به آرامی نگاه مصطفی به نقش های کاشی مسجد محل و کبوتر های روی گنبد فیروزه ای اش . به آرامی یوسف ، یوسف خودش ، مصطفی خودش...
موضوعات مرتبط: خاطرات
برچسبها: كميل , شهداي گردان كميل , گردان كميل , كميل ابن زياد
کمیل بن زیاد نخعی
دانشمندان و علمای بزرگ چه شیعه مسلک، و چه سنی مذهب کمیل را به قوت ایمان، و قدرت روح، و اندیشه پاک، و خلوص نیت، و متخلق به اخلاق حمیده، و آراسته به اعمال شایسته ستودهاند.
بزرگان هر دو مسلک بر عدالت و جلالت و عظمت و کرامت او اتفاق نظر دارند.
کمیل از خواص و بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین و حضرت مجتبی علیهما السلام است. (1)
امیرالمؤمنین علیه السلام کمیل را یکی از ده نفر یاران مورد اطمینانش به حساب آورده است. (2)
کمیل از بهترین شیعیان و عاشقان ، و محبان ، و علاقهمندان به امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است. (3)
مسائل و سفارشات و وصایایی که امیرالمؤمنین به کمیل داشته از ایمان عظیم و معرفت فوق العاده کمیل حکایت دارد. (4)
حتی اهل سنت، کمیل را در همه امور مورد اطمینان معرفی کردهاند. (5)
عرفا و صاحبدلان، و اهل سیر و سلوک، و مشتاقان لقای محبوب کمیل را صاحب سر امیرالمؤمنین، و خزینه معارف معنوی مولیالموحدین میشناسند.
کمیل هیجده سال روزگار نورانی، و عصر بابرکت پیامبر بزرگ اسلام را دریافت و از انوار ملکوتی مقام نبوت بهرهمند شد.
کمیل انسانی بزرگوار، و موجودی شریف و پاک است، که به خاطر لیاقتش به دستحجاج بن یوسف ثقفی به شرف شهادت نایل آمد، شهادتی که محبوبش علی علیه السلام از وقوعش به او خبر داد.
حجاج بن یوسف خونخوار، زمانی که از جانب حاکم ستمگر اموی والی عراق شد به جستجوی کمیل برخاست تا او را به جرم محبت اهلبیت، و به گناه شیعه بودن که در فرهنگ بنیامیه بالاترین گناه بود به قتل برساند.
کمیل خود را از حجاج پنهان داشت، حجاج حقوق منسوبان و اقوام کمیل را از بیت المال قطع کرد، زمانی که کمیل از قطع حقوق اقوامش آگاه شد، گفت از عمر من چیزی نمانده، شایسته نیست وجود من سبب قطع رزق و روزی گروهی شود، لذا از محل و مرکزی که پنهان بود درآمد و به نزد حجاج رفت، حجاج گفتبرای به کیفر رساندنت در جستجوی تو بودم، کمیل گفت : آنچه از دستتبرآید انجام ده، از عمر من جز زمانی اندک نمانده است، در این نزدیکی بازگشت من و تو به سوی خداست، مولای من به من خبر داده، که قاتل من توئی، آنگاه حجاج فرمان داد تا سر مقدس آن مرد الهی و چهره ملکوتی را در حالی که در آستانه سن نود سالگی قرار داشت ، از بدن جدا کردند، اکنون مرقد مطهر او در منطقه ثویه بین نجف و کوفه معروف خاص و عام، و زیارتگاه اهل دل است.
دعای کمیل
عارفان عاشق، و عاشقان عارف، بیدار دلان منصف، و شایستگان به حقایق متصف، جایگاه دعای کمیل را در میان همه دعاها چون جایگاه انسان در میان همه موجودات میدانند، یعنی چنانکه انسان را اشرف خلایق به حساب میآورند، دعای کمیل را اشرف دعاها میشمارند و از آن تعبیر به انسان الادعیه میکنند.
نظر و رای دقیق علامه کم نظیر، محقق خبیر و حدیثشناس آگاه حضرت مجلسی بر این است که دعای کمیل بهترین دعاهاست.
مجلسی بزرگوار در کتاب «زادالمعاد» ، به نقل از کتاب «اقبال» سید بن طاوس مینویسد: کمیل گفته: روزی در شهر بصره خدمت مولایم علی علیه السلام نشسته بودم، سخن از شب پانزدهم شعبان به میان آمد، حضرت فرمود: هر که آن شب را به عبادت زنده بدارد، و دعای حضرت خضر را بخواند یقینا دعایش مستجاب میشود، وقتی حضرت به منزل بازگشت، خدمتش مشرف شدم، چون مرا دید فرمود: برای چه کاری آمدهای؟ گفتم به طلب دعای خضر به حضورت آمدهام. فرمود: بنشین، سپس به من خطاب کرد: ای کمیل هنگامی که این دعا را حفظ کنی در هر شب جمعه یا ماهی یکبار، یا سالی یکبار، یا به عمر یکبار بخوان، خواندن این دعا تو را از شر دشمنان کفایت میکند، یاری میشوی، روزیت میدهند، و گناهانت آمرزیده میشود.
ای کمیل طول مصاحبت و خدمتتسبب شد که تو را به چنین نعمت و کرامتی سرافراز کنم، سپس فرمود بنویس و دعا را به من تلقین فرمود.
عالم ربانی، مناجاتی عارف، مرحوم کفعمی، در کتاب باعظمت مصباح صفحه 555 مینویسد: امیرالمؤمنین علیه السلام این دعا را در حال سجده قرائت میکرد! !
خواننده این دعا در شب جمعه پس از رعایتشرایط دعا بهتر است دعا را به سوی قبله، و با بدنی فروتن، و دلی خاشع، و نیتی خالص و چشمی اشکبار ، و صدایی محزون قرائت کند، بدون شک دعا با چنین کیفیتی به مقام اجابت نزدیک، و ظهور آثارش حتمی است. (6)
چشم اشکبار در پیشگاه حضرت حق از اعتباری عظیم، و ارزشی والا برخوردار است، و اشک چشم، و گریه با سوز، سبب آمرزش گناه، و خاموش شدن آتش غضب رب، و عامل جذب رحمتحق به سوی گریه کننده است. (7)
از حضرت صادق علیه السلام روایتشده: چیزی نیست مگر اینکه برای آن پیمانه و وزنی است جز گریه، قطره ای از آن دریاهائی از آتش را خاموش کند، هنگامی که چشم به اشک بنشیند، چهره تیرگی و خواری نبیند، و چون اشک روان گردد، خدا آن را بر دوزخ حرام گرداند، به راستی اگر در امتی یک گریان باشد، همه مورد ترحم قرار گیرند. (8)
و نیز آن حضرت فرمود: هر دیدهای در قیامت گریان است مگر سه دیده، دیدهای که از آنچه خدا حرام کرده بر هم نهاده شده، و دیدهای که در راه خدا بیداری کشیده، و دیدهای که در دل شب از بیم خدا گریسته. (9)
بسم الله الرحمن الرحیم
شروع دعای شریف کمیل با منبع نوری بینهایت چون بسم الله، احتمال دارد به سبب چند دلیل باشد:
1- امیرالمؤمنین (ع) از رسول خدا (ص) و رسول خدا از پروردگار جهانیان روایت کرده که: پروردگار فرمود: «کل امر ذی بال لم یبدء ببسم الله فهو ابتر; (10) هر کار بزرگی که در آن ابتدا به نام خدا نشود، تباه و ضایع است، و به محصول و نتیجه نمیرسد.»
2- طبرسی در کتاب پرقیمت «مکارم الاخلاق» از موسی بن جعفر (ع) روایت میکند: «ما من احد دهمه امر نعمه او کربة کربه فرفع راسه الی السماء ثم قال ثلاث مرات بسم الله الرحمن الرحیم الا فرج الله کربته و اذهب غمه; هیچ کس نیست که او را غم و غصهای فرا گیرد و سر خود را به آسمان بردارد و سه بار بسم الله الرحمن الرحیم بگوید، مگر این که خدا ناراحتیش را برطرف کند، و غصهاش را از میان بردارد.»
3- در حدیثبسیار مهمی آمده: «لا یرد دعاء اوله بسم الله الرحمن الرحیم; دعایی که ابتدایش بسم الله الرحمن الرحیم باشد، مردود درگاه حق نمیشود.»
4- رسول خدا (ص) زبانههای آتش دوزخ را نوزده عدد شمردهاند و فرمودهاند: کسی که بخواهد خدای تعالی او را از این نوزده زبانه رهایی بخشد، اشتغال به خواندن بسم الله الرحمن الرحیم که نوزده حرف است پیدا کند، تا خدای مهربان هر حرفی از آن را سپر و حایلی از آن نوزده زبانه قرار دهد.
5- از رسول خدا (ص) روایتشده: هرگاه آموزگاری بسم الله الرحمن الرحیم را به کودکی بیاموزد، خدای تعالی برای آن کودک و پدر و مادر و آموزگارش برات آزادی از دوزخ ثبت کند.
6- از پیامبر اسلام روایتشده: امتم را در قیامتبه جایگاه محاسبه اعمال نگاه دارند، و اعمالشان را به ترازوی سنجش نهند، خوبیهایشان بر بدیهایشان سنگینی کند، امتهای گذشته فریاد برآورند که با خوبیهای اندکشان، چرا کفه خوبیها از بدیها سنگینتر آمد؟ پیامبرانشان پاسخ گویند: برای اینکه ابتدای گفتارشان سه نام از نامهای حق بوده: الله، رحمن، رحیم. که اگر آن نامها را در کفهای نهند، و دیگر حسنات و سیئات بنیآدم را در کفهای، کفه آن سه نام سنگینتر آید.
7- از حضرت رضا (ع) روایتشده که بسم الله الرحمن الرحیم (اسم اعظم حق) از سیاهی چشم به سپیدی آن نزدیکتر است.
بدون شک، اگر دعا (بخصوص دعای کمیل) با اسم اعظم حق شروع شود، یقینا به اجابت میرسد و خوانندهاش همراه با خواستههایش مورد پذیرش حق قرار گیرد.
بسم الله شراب طهوری است که وقتی کام جان و گلوی قلب از دستساقی عشق سر کشد، وجد و حالی و نشاط و شوری بیرون از توصیف پیدا میکند و مجذوب جاذبه معشوق میشود و تا رسیدن به وصال محبوب سر از پا نشناخته بدون خستگی و سستی راه را طی میکند.
از میعشق مستخواهم شد
وز نگاهی ز دستخواهم شد
پیش بالای سر و بالایی
خواهم افتاد و پستخواهم شد
غمزه یار اگر بود ساقی
باده ناخورده مستخواهم شد
گر از این دستبادهای خواهد
میکش و میپرستخواهم شد
در ره او زپای خواهم ماند
رفته رفته زدستخواهم شد
گرچه در عشق نیست گشتم فیض
باز از عشق مستخواهم شد
دورنمایی از اشارات و لطائف بسم الله
کلمه اسم بنا به اعتقاد بزرگان علم صرف و نحو، برگرفته از سمو به معنای رفعت و بزرگی و بلندی و برتری است.
خدای مهربان، لفظ اسم را با اتصال به حرف (با) در این کلام نورانی و اثربخش آورد، تا انسان به هنگام جاری کردنش بر زبان توجه داشته باشد که میخواهد با ذکر اسم دوستبه حضرت دوست متوسل شود و بداند که توسل به دوستبا جاری کردن اسم او فقط به زبان میسر نمیشود، بلکه تا صفحه دل را از آلودگیهای اخلاقی و آئینه جان را از ناپاکیهای معنوی پاک نکند و زبان را به آب استغفار از سخنان یاوه و بیهوده و ذکر اغیار نشوید، روح توسل و زمینه جلوه محبوب بر باطن وجود فراهم نگردد، و به این معنای مهم و حقیقت اهم عنایت داشته باشد که بدون طهارت دل و پاکی جان و اخلاص در نیت و توجه به فقر ذاتی خود، و بینیازی حضرت دوست، جاری کردن نام مبارکش بر زبان کمال بیادبی و گستاخی است.
هزار بار بشویم دهان به مشک و گلاب
هنوز نام تو بردن کمال بیادبی است
حضرت حق در برترین مراتب پاکی و تقدس است و انسان خاکی در پستترین مقام تعلق و تدنس، و این پستترین مقام، بدون واسطه و سبب از مرحله رذالتبه اوج عزت و جلالت ترقی نمیکند. به همین خاطر، خدای مهربان بسم الله را بین خود و انسان وسیله و واسطه قرار داد تا انسان با اتصال به معنا و مفهوم این کلام عرشی، و تجلی دادن حقایق آن در جان فرشی، قدم همتبر نردبان رفعت نهد و زمینه جلوه قابلیت مشاهده جمال و جلال از روزنه غیب بر او فراهم آید.
عارفی عاشق و صاحبدلی آگاه گفته: حرف (یا) اشاره به هدایت و شروع حرکت و سلوک است، و از (با) تا حرف سین - که رمزی از سر معرفت است - بیابانی بیکران و بادیهای بیپایان است. محو شدن (الف) اسم در بیابان بیکران و بادیه بیپایان بین (با) و (سین)، اشاره به این دارد که سالک این راه تا انانیت و منیت و خودی و خودیت را در پرتو انوار توحید محو نکند و در آتش عشق و محبت دوست نسوزاند و جز حال تسلیم و بندگی از او باقی نماند، به سر معرفت نرسد و در عرصه نورانی (میم) مراد راه نیابد.
گروهی از اهل حال برآنند که (با) اشاره به بر و نیکی او به همگان است و اغلب به عوام از مردم تعلق دارد که اهل نفوسند، و (سین) عبارت از سر او به خواص است که ارباب قلوبند، و (میم) نشانه محبت اوست که نصیب اخص الخواص است که اصحاب اسرارند.
در کتاب شریف کافی، توحید صدوق، معانی الاخبار و تفسیر عیاشی از حضرت صادق (ع) روایتشده که هر حرفی از این حروف سه گانه، اشاره به اسمی از اسماء حسنی است: (با) بهای الهی (سین) سمای الهی است که به معنای بلندی و رفعت نور اوست، و (میم) مجد و بزرگواری حضرت حق است.
جمعی از مجذوبان عاشق گفتهاند: (با) اشاره به بصیر، و (سین) کنایه از سمیع، و (میم) گویای کلمه محصی یعنی شماره کننده است.
گویا قرائت کننده بسم الله را به این معانی آگاهی میدهد که بصیرم; پس ظاهر و باطن همه اعمال و کارهایت را میبینم، و سمیعم; در نتیجه همه گفتهها و دعاهای تو را میشنوم، و محصیم ; نهایتا نفسهایت را شماره میکنم. بنابراین، در سایه بصیرتم از ریا و خودنمایی در عمل اجتناب کن تا تو را لباس پاداش ابدی بپوشانم، و در سایه سمیعیام از گفتار بیهوده و باطل بپرهیز تا تو را خلعت فیض و صفا و غفران و اصلاح دهم، و در سایه محصی بودنم، یک نفس غافل مشو تا عوض آن حضور لقایتبخشم.
عارفان عاشق و سالکان مجذوب و سوختگان آتش محبت محبوب میگویند: از معانی و مفاهیم ملکوتی و عرفانی و عرشی بسمالله، کسی بهرهمند شود که بر بلای دوست صبر کند و سر و باطن خود را به سلوک در صراط مستقیم فنا مشغول سازد، تا به فضای نورانی (میم) مشاهده برسد.
تا به دامان تو ما دست تولا زدهایم
به تولای تو بر هر دو جهان پا زدهایم
تا نهادیم به کوی تو صنم روی نیاز
پشت پا بر حرم و دیر و کلیسا زدهایم
در خور مستی ما رطل و خم و ساغر نیست
ما از آن باده کشانیم که دریا زدهایم
همه شب از طرب گریه مینایی و جام
خنده بر گردش این گنبد مینا زدهایم
تا نهادیم سر اندر قدم پیر مغان
پای بر فرق جم و افسر دارا زدهایم
جای دیوانه چه در شهر ندادند هما
من و دل چند گهی خیمه به صحرا زدهایم
کلمه مبارکه الله، اسم جامع و نام کاملی استبرای ذات مقدسی که مستجمع همه صفات کمال است. و گفتهاند: سه معنا در آن مندرج است:
1- دایم ازلی، قائم ابدی و ذات سرمدی است.
2- عقول و اوهام، در معرفت او متحیر و سرگردانند و ارواح و افهام در طلب او سرگشته و ناتوانند.
3- مرجع رجوع و بازگشت همه خلایق و موجودات است.
اصحاب لطائف و اشارات گفتهاند: الله، اسم اعظم است و اساس توحید بر آن است، و کافر به سبب گفتن این کلمه از پستی کفر به اوج ایمان انتقال یابد، البته در صورتی که نیت صادقانه دلش، گفتار زبانش را بدرقه کند.
کافر با گفتن این کلمه از دنیای غفلت و ناپاکی، و از عرصه تنهایی و وحشتبه دایره هشیاری و پاکی و انس و امنیت درآید. اگر به جای لااله الا الله، لا اله الا الرحمان یا نام دیگر گوید، از کفر بیرون نیاید و وارد دایره اسلام نشود، رستگاری و فلاح بندگان در گرو ذکر این نام نورانی و کلمه طیبه و اسم عرشی است.
منقبت کمال ذاکران به شرف این اسم، کامل و تمام است، شروع و ابتدای هر کار به آن درست آید، و پایان و اختتام به آن انتظام یابد. استحکام قواعد رسالتبه اوست که: محمد رسول الله، و استواری و تایید پایههای ولایتبه آن است که: علی ولی الله از خواص این اسم آن است که چون الف آن را حذف کنند «لله» باقی میماند که «لله الامر من قبل و من بعد» . و اگر لام اول را بیندازند «له» باقی خواهد ماند که «له الملک و له الحمد» . و اگر لام دوم را بیندازند «هو» باقی ماند که دلالتبر ذات دارد، «قل هو الله احد» پس نامی که این همه ویژهگی دارد، اسم اعظم است.
خوشا آن سر که سودای تو دارد
خوشا آن دل که غوغای تو دارد
ملک غیرت برد، افلاک حسرت
جنونی را که شیدای تو دارد
دلم در سر تمنای وصالت
سرم در دل تماشای تو دارد
فرود آید به جز وصل تو هیهات
سر شوریده سودای تو دارد
چو ماهی میطپم بر ساحل هجر
که جانم عشق در پای تو دارد
چگونه تن زند از گفت و گویت
چو در سر فیض هیهای تو دارد
کلمه رحمن ریشه و پایهاش لغت «رحمت» است، و بنا به عقیده بزرگان علم نحو و صرف و آگاهان لغتشناس، صیغه مبالغه است و دلالتبر کثرت دارد. نزد دانشمندان دین و متخصصان معارف الهیه نیز به معنای بخشنده رحمت عام استبر همه موجودات و مخلوقات، بیسابقه خدمت و عبادت. و در زبان اهل کشف و یقین به معنای افاضه وجود و کمالات به کل ذرات به حسب مقتضای حکمت و تحمل قابلیت است که اگر این افاضه نبودی، نه از وجود خبری بود نه از کمال اثری!
اهل بصیرت گفتهاند: معنای رحمن اراده حق استبه رساندن خیر و دفع شر از همه موجودات.
همه نعمتهای ظاهری و باطنی از جهتی جلوه رحمانیتحق است و گوشهای از این جلوه رحمانی در آیات سوره مبارکه الرحمن بیان شده است:
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع و پروردگار و حی و توانا
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
از در بخشندگی و بنده نوازی
مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا
حاجت موری به علم غیب بداند
در بن چاهی به زیر صخره صما
جانور از نطفه میکند شکر از نی
برگتر از چوب خشک و چشمه زخارا
از همگان بینیاز و بر همه مشفق
از همه عالم نهان و بر همه پیدا
بارخدایا مهیمنی و مدبر
وزهمه عیبی منزهی و مبرا
سعدی از آنجا که فهم اوستسخن گفت
ورنه کمال تو وهم کی رسد آنجا؟
کلمه «رحیم» به عقیده اربابان علوم عربیت، صفت مشبهه است و از این جهت دلالتبر ثبات و دوام دارد; یعنی خدایی که رحمت و مهربانیش همیشگی و ثابت است.
اهل دین گفتهاند: رحمت رحیمیه ویژه مردم مؤمن و صاحبان یقین است که به سبب پذیرش هدایت و رعایتحلال و حرام حق و آراسته بودن به حسنات اخلاقی و سپاسگزاری در برابر نعمتها سزاوار و شایسته آن شدهاند.
در آثار اسلامی آمده که رحمت رحمانیه، به معنای روزی بخشیدن به عموم موجودات و همه انسانها (چه مؤمن و کافر، و چه نیک و بد) است. و رحمت رحیمیه به معنای افاضه کمالات معنوی به نوع انسان، و به معنای آمرزش اهل ایمان در دنیا و آخرت است. در رحمانیت و رحیمیت، معنای عافیت مندرج است: یکی عافیت دنیوی، و دیگر عافیت اخروی.
البته رحمت رحیمیه شامل مطیعان است، به قبول حسنات و عبادات، و شامل عاصیان از اهل ایمان استبه آمرزش و محو سیئات.
لذا نیکان و نیکوکاران به سبب بندگی، به انتظار نزول رحمتند و بدان و بدکاران به علت نیازمندی و مفلسی و بیچارگی و شرمندگی، امیدوار این موهبتند.
ابن مبارک گفته: رحمان آن است که چون از او درخواست کنی دست گیرد، و رحیم آن که اگر چیزی از او نطلبی خشم گیرد!
عارفی فرموده: رحمان استبه روزی دادن به جانداران، رحیم استبه آمرزش سیئات اهل ایمان، در رزق و روزی به رحمانیتش اعتماد کن، ولی کسب و تجارت را از دست مگذار که خلاف شرع و عقل است، و در آمرزش گناهان به رحیمیتش تکیه کن نه بر عمل خود، ولی عمل را ترک مکن که خلاف خواسته حق و همراهی با شیطان است.
گروهی از اهل سر گفتهاند: بنده را سه حالت است: اول حالت معدومی که نیاز به هستی داشت، دوم حالت هستی و موجودیت که محتاج به اسباب بقاست، سوم: حالتحضور در قیامت و احتیاج به آمرزش و مغفرت، و این سه حال، در این سه اسم مندرج است: الله یعنی مستجمع همه صفات کمال اوست، اندیشه کن که چگونه ترا از دیار نیستی و عدم به عرصه هستی و وجود آورد، رحمان اوست، بنگر که چگونه اسباب و ابزار بقا و زندگیت را فراهم آورد. رحیم اوست، باش تا فردای قیامتببینی که ترا در پناه رحیمیت آورد و پرده آمرزش بر گناهانت فرو پوشد.
اربابان بصیرت، و صاحبان درایت و عاشقان حقیقت گفتهاند: انسان را قلب و نفس و روح است; نفس را هوای رزق و احسان است، و قلب را تمنای معرفت و ایمان، و روح را درخواست رحمت و رضوان; و هر یک از آنها به اسمی از این اسماء نصیب خود گیرند، قلب از نام الله ذوق معرفت و ایمان یابد، و نفس از اسم رحمن به رزق و احسان رسد، و روح از اثر رحیم پوشیده به رحمت و رضوان شود.
کسی که قلب و جانش با مفاهیم این سه نام مبارک درآمیزد، از بندگی و عبادت هر معبودی جز خدا خلاصی یابد، و نسبتبه بندگان خدا منبع بخشایش و بخشندگی شود و همه را از لطف و مهربانی خود بهرهمند کند.
ذکر این کلام نورانی، و گنجینه فیض ربانی، در تمام اوقات بیداری و ابتدای هر کاری مطلوب و محبوب است، و گوینده چون با توجه به معانی آن و با خلوص نیت و به قصد توسل به حضرت حق، و به خاطر تصفیه باطن از کدورات مادیات و تعلقات بیجا و رفع تالمات و مشکلات گوید، از آثار عظیمه و فائدههای ارزنده آن بهرهمند شود.
از رسول خدا (ص) روایتشده که هر کس روزی ده بار بسم الله الرحمن الرحیم و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم گوید، از گناهان پاک گردد، و خدای متعال او را از هفتاد بلا که از آن جمله برص و جذام و فلج استحفظ کند!
و نیز از آن حضرت روایتشده که هر کس بسم الله را بخواند، حقتعالی به عدد هر حرفی از آن چهار هزار حسنه برای او بنویسد و چهار هزار سیئه را از او محو کند.
در روایت آمده است: هر کس هنگام غذا خوردن بسم الله بگوید شیطان هم غذای او نشود ولی اگر مشغول غذا خوردن شود و از خواندن آن غفلت ورزد، شیطان رفیق او گردد. (11)
ای کرمت هم نفس بیکسان
جز تو کسی نیست کس بیکسان
بیکسم و هم نفس من تویی
رو به که آرم که کس من تویی
ای زجمال تو جهان غرق نور
نور به طوق تو حجاب ظهور
جز تو کسی نیستبه بالا و پست
ما همه هیچیم تویی هر چه هست
ای دو جهان محو تماشای تو
جز تو کسی نیستشناسای تو
پینوشتها:
1. مستدرکات علم الرجال ج6، ص314.
2. رسائل سید مرتضی.
3. بحار، ج33، ص399.
4. همان، ج77، ص266.
5. مستدرکات علم الرجال، ج6، ص314.
6. محجةالبیضاء، ج2، ص288- 295.
7. محجةالبیضاء، ج2، ص288- 295.
8. اصول کافی، ج6، ص54- 56.
9. اصول کافی، ج6، ص54- 56.
10. این روایت در اکثر کتب تفسیر و منابع حدیث نقل شده است.
11. شرح و تفصیل حقایق و اشارات و لطائف مربوط به بسم الله الرحمن الرحیم را میتوانید در کتابهای کافی - معانی الاخبار، توحید صدوق، مفاتیح الغیب، تفسیر فاتحةالکتاب تالیف یکی از دانشمندان پس از عصر فیض کاشانی ملاحظه کنید.
موضوعات مرتبط: درباره کمیل
برچسبها: كميل , كميل بن زياد , نخعي , جناب كميل