اي حرمت قبله حاجات ما ...
اصل اين روايت که در زير نقل ميشود در هزار و پنجاه سال قبل شيخ صدوق نقل مي کنند ، هم درکتاب امالي هم در کتاب خصال :
حدثنا ابو علي احمد بن زياد همداني ( استاد شيخ صدوق ) قال حدثنا علي بن ابراهيم بن هاشم عن محمد بن عيسي بن عبيد يقطيني ( که هر دو از بزرگان راويان حديث بوده اند ) عن يونس عبد الرحمن ( که از بزرگان اصحاب امام رضا عليه السلام بوده اند وامام رضا به بعض ياران که به امام کمتر دسترسي داشتند مي فرمودند که احکام و سؤالات خود را از وي بگيرند ) عن علي بن سالم عن ابيه عن ثابت بن ابي صفيه ( همان ابو حمزه ثمالي است که امام صادق در مورد ايشان نقل ميکنند که ابو حمزه در زمان خودش مانند سلمان در زمان خودش است و امام رضا نيز در مورد ايشان گفته اند ابو حمزه مانند لقمان حکيم است و چهار امام را درک کرده اند ) ايشان نقل ميکنند :
ما يک روز در محضر امام سجاد نشسته بوديم که عبيد الله فرزند حضرت عباس بر ما وارد شدند _ حضرت عباس در سن هجده سالگي با دختر ابن عباس ازدواج کرده اند و صاحب دو فرزند شدند که اسم يکي از آنها را فضل و يکي را عبيد الله گذاشتند ، نسل حضرت عباس از جناب عبيد الله ادامه پيدا کرده است و ايشان يک نوه دارند که بشود نتيجه حضرت عباس به نام سيد علي که در قم مدفون هستند و از امامزاده هاي جليل القدر هستند ، فرزندان حضرت از نسل عبيد الله الآن در کربلا و نجف حضور دارند و بسياري از ايشان در طول اين تاريخ هزار و سيصد و خرده اي سال بعد از حادثه کربلا از علما و فضلا و مراجع تقليد بوده اند _ که :
نَظَر سيد العابدين علي بن الحسين الي عبيد الله بن عباس بن علي بن ابي طالب فاستعبر ثم قال ما من يوم اشدّ علي رسول الله (ص) من يوم أحد قتل فيه عمه حمزه بن عبد المطلب أسد الله و أسد رسوله و بعده يوم موته قتل فيه ابن عمه جعفر بن ابي طالب ، ثم قال و لا يوم کيوم الحسين عليه السلام ، اذ دلف عليه ثلاثون الف رجل ، يزعمون أنهم من هذه الامة ، کل يتقرب الي الله بدمه ، و هو يذکّرهم فلا يتّعظوا حتي قتلوه بغيا و ظلما و عدوانا ، ثم قال : رحم الله عمّي العباس ، فلقد آثر و أبلي و فدّا أخاه بنفسه حتي قطعت يداه ، فأبده الله بهما جناحين يطير بهما مع الملائکة الجنة و إن للعباس عند الله تبارک و تعالي منزلة يغبطه بها جميع الشهدا يوم القيامة
امام سجاد به عبيد الله يک نگاهي انداختند و اشک ايشان روان شد و فرمودند هيچ روزي بر رسول خدا از روز احد شديد تر نبود چرا که در اين جنگ عموي ايشان حمزة بن عبد المطلب به شهادت رسيدند ، حمزه اسد الله و أسد رسولش بود ( و قبل از بعثت حمزه يک تنه به شکار شير ميرفته است و خدا قوت عجيبي به او داده بود ، حمزه در جنگها بسياري از بزرگان کفر را از بين برده بود ، هنده همسر ابوسفيان از غلام خودش خواست در جنگ احد که پيامبر و علي (ع) و حمزه را شهيد کند که آن دو را ترسيد ولي حمزه را به ناجوانمردي شهيد کرد و بدنش را مثله کرد ،پيامبر در اين روز خيلي گريه کردند ، پيامبر در مورد حمزه تعبيراتي دارد که مي فرمودند بهترين عموي من حمزه است و براي عظمت حمزه همين بس که حضرت زهراي اطهر هر دوشنبه و هر 5شنبه مي آمدند در کنار احد و براي عموي خود گريه مي کردند ، در شب جنگ احد پيامبر به عموي خود مي فرمايند _ اين از سيد بن طاووس نقل شده _ خداي متعال براي مدتي شما را از ديده ما مخفي مي کند که کنايه از شهادت است و فرمودند اگر مخفي شديد و خداي متعال از ايمان شما سؤال کرد شما چه جوابي ميدهيد ،حمزه با ادب فرمود شما چه بگوييد من چه بگويم ؟ حضرت فرمود : فاشهد لله بالوحدانيه و لمحمد بالرّساله و لعلي بالولايه و أن الائمه من ذرية الحسين و أنّ فاطمه سيد النساء العالمين . حضرت حمزه در مکه اسلام بسيار قوي آورد ولي هنوز ايمان حمزه کامل نشده بود و حضرت رسول با تعليم ولايت اميرالمؤمنين ايمانش را کامل کرد و حمزه هم فوراً قبول کردند و پيامبر فرمودند تو خود سرور شهيداني و تو شير خدا و شير رسول خدا هستي ، که حمزه اصلاً از هوش رفت . در جايي ديگر پيامبر اکرم فرمودند بر قائمه عرش خدا نوشته شده حمزه سيد الشهداء است . اين چنين شخصيتي را رسول خدا از دست داده بودند که امام سجاد اين جمله اخير را فرمودند . شايد اين سؤال پيش بيايد که حمزه اگر أسد الله بودند پس علي (ع) چه ؟ بايد گفت حضرت امير اسد الله الغالب بوده اند .)
و بعد از جنگ احد روز موته بود که در آن پسر عموي حضرت جعفر بن ابي طالب شهيد شدند ( جنگي که در سال 8 هجرت به فرماندهي حضرت جعفر اتفاق افتاد ، منطقه وقوع در 45 کيلومتري عمان ، وقبر مطهر جعفر در همان منطقه است . همسر جعفر اسماء بنت عميس _ براي عظمت اسماء همين بس که در شب غسل حضرت زهرا حضور داشت _ است و عبد الله بن جعفر نيز همسر حضرت زينب است . پيامبر در مورد جعفر فرمود که خداوند دوبال به عمو زاده من داده است که با آن در بهشت پرواز کند ) ،
بعد حضرت فرمود : و اما هيچ روزي مثل روز حسين نيست ( از نظر سختي سخت ترين مصيبة في الاسلام است زيرا در اين جنگ به نيت قصد قربت امام حسين را کشتند و اسلام به انحراف سختي رفته بود ، در آن زمان گفتند : اولي الامر و لو کان فاسقا ) ، که جمع شدند براي قتل حسين سي هزار نفر ، گمان مي کردند که آنها از اين امت هستند ، و همه جمع شدند براي ريختن خون حسين به نيت قرب الهي ، و امام حسين آنها را تذکر ميداد ، و اينها موعظه را نپذيرفتند تا اينکه او را کشتند از روي طغيان گري و ظلم و دشمني .
بعد فرمود : خدا عموي من را رحمت کند ، که محققا ايثار کرد و بلا برايش آمد و خود را براي برادر فدا کرد تا اينکه دو دستش را قطع کردند و خدا در بدل اين دو دست دو بال به حضرت داد که با آنها همراه ملائکه در بهشت پرواز کند . ( لذا اگر از عباس کاري خارق العاده در اين دنيا سر ميزند با اين عنايت خدا به حضرت است : يک آشيخ علي بود در نجف ايشان سالها درس خوانده بود ولي ازدواج نکرده بود ، بعد آمده بود خدمت حضرت عباس و گفته بود آقا من ازدواج نکردم و حالا هم که مي خواهم ازدواج کنم حوري از شما مي خواهم ، گريه زياد کرده بود و بعد از مدت زيادي که نتيجه نگرفته بود برگشته بود به نجف و دوباره به درسش چسبيده بود ، گفت : تا اينکه يک روز در حرم حضرت امير بودم همين که از حرم بيرون آمدم ديدم يک خانم جوان من را صدا زد و گفت آقا جان بيا من را ببر و براي خودت عقد کن ، گفتم من نمي تونم ، من طلبه هستم و امکانش نيست ولي قبول نکرد و همراه من آمد ، بهش گفتم خانم دنبال من نيا اينجا حوزه است و طلبه ها هستند ... ولي باز قبول نکرد ... آمد داخل مدرسه و به اجبار همراه من داخل حجره شد . به او گفتم در اينجا باش تا من برم به حجره طلبه هاي ديگر تاببينم فردا چه مي شود ... آمدم از حجره بيرون ، او چادرش را از سر برداشته بود ، يک دفعه ديدم از حجره نور همين طور ميزنه بيرون و تا آسمان مي رود ، خيلي تعجب کردم رفتم گفتم شما کي هستيد ؟ گفت : شما از حضرت عباس چه خواسته بوديد ؟ مگه حوري نخواسته بوديد ؟ من حوريم . آقا اباالفضل از بهشت من را احضار کرده است و فرموده بيام خدمت ايشان . بعد هم گفت بلند شو بريم کربلا که من مي خواهم در کربلا باشم و آقا اباالفضل يک خونه براي من وشما در کربلا در نظر گرفته است . آمدند کربلا و هفده سال با هم زندگي کردند ، وهيچ کس از اين جريان مطلع نشد مگر موقع مرگ اين آشيخ علي ، که آشيخ علي يک رفيق داشت و حوريه به رفيق آشيخ مي گويد اين رفيق شما مريض است و فلان زمان و فلان ساعت از دنيا مي رود ، و حوري به اين رفيق مي گويد من بايد يک سرّي به تو بگويم : من از جنس حور العين هستم وحضرت عباس يک سري تصرفات در من کرده و گفته بايد بيست سال در زمين باشم و فرموده اند چون اين آقا از ما درخواست کرده ، ما هم بايد اجابت کنيم . قدرت عباس الان غير قابل توصيف است براي تصرف در اين دنيا ) .
و در آخر امام سجاد مي فرمايند : همانا براي عموي ما عباس مقامي در نزد خداي تبارک و تعالي است که جميـع شهدا در روز قيامت به آن غبطه مي خورند _ يعني حتي حمزه و جعفر هم به اين مقام غبطه مي خورند _ .
سخنان استاد گرانقدر حضرت حجه الاسلام معمار
موضوعات مرتبط: مذهبی