الف: روابط سياسي با عثماني؛ دولت عثماني از طريق شيخ مبارک، حاکم کويت، با عبدالعزيز تماس گرفت و از او خواست تا پدرش را براي مذاکره با والي بصره به آن ديار بفرستد. لذا پيماني در سال 1322ق. بين دو طرف منعقد گرديد که باعث سيطره تام عبدالعزيز بر مناطق تحت نفوذش گرديد. البته عثمانيها با او شرط کردند که عبدالعزيز بايد به عنوان يک حاکم از سوي عثماني در آنجا امارت داشته باشد و از طرفي عثمانيها ملزم گرديدند که نگذارند آل رشيد در اداره شؤون حکومتي آل سعود، دخالت کند.
ب: پيمان با انگلستان؛ عبدالعزيز در سال 1328ق. با مأمور رسمي دولت انگلستان در کويت ـ که نامش ويليام شکسپير بود ـ سه بار مذاکره کرد. وي نظرش را به اين صورت با مأمور دولتي انگلستان ابراز نمودکه: الآن وقت مناسبي است تا نجد و احساء براي هميشه از سيطرة عثمانيها رهايي يابد. نظر نمايندة انگليس هم، موافق نظر عبدالعزيز بود؛ از اينرو معاهدهاي با هم منعقد کردند که بعد از آن انگليس بايد از دخالت در شؤون داخلي شبه جزيره عربستان بپرهيزد و عبدالعزيز هم متعهد گرديد در صورتيکه قصد حمله به شهرهاي ديگر را داشته باشد، قبل از آن، با ملکه انگلستان، مشورت نمايد(کشفالارتياب، ص48) و هر چه آنان دستور دادند، عملکند. همچنين سعود ملزم گرديد که از هرگونه تماس يا اتحاد يا معاهدهاي با هر حکومت يا دولتي غير از دولت انگستان، خودداري کند و امير نجد نبايد در اين امر کوتاهي از خود نشان دهد و حق ندارد عقد اجاره يا رهني يا مثل آن با دولتهاي ديگر ببندد. و نيز حق ندارد هيچگونه امتيازي از طرف خود به دولتي از دول اجنبي يا سران دولت اجنبي، بدون موافقت با حکومت بريتانيا بدهد.
ابن سعود مثل پدرش متعهّد شدکه از هرگونه تجاوز و حمله به اراضي کويت و بحرين و اراضي شيوخ قطرعمان و سواحل آن، خودداري کند؛ چرا که تمام اين شيوخ تحت حمايت دولت انگلستان ميباشند و با دولت انگلستان معاهده دارند و جالب اينکه در هيچ جايي از اين معاهده مشخص نشده که حدود عربي نجد کجاست. بالأخره با اين معاهده، نجد و توابع آن تحت الحمايه انگليس خوانده شد و اين خود سياستي بود از سوي دولت استعمارگر انگلستان تا بر بخش اعظم خاورميانه تسلّط پيدا کند و در اين امر هم موفّق گرديد، به طوري که بعد از جنگ جهاني اوّل بر جزيره العرب مستولي شد. در قبال تعهّد سعود، بريتانيا در سال 1332ق. متعهّد شد ماهيانه مبلغ 5 هزار استرلين به همراه ادواتي مانند مسلسل و تفنگ به سعود تحويل دهد.وي در سال 1362ق. ضمن خطبهاي که در مکه خواند، گفت: نبايد فراموش کرد که هرکس در قبال عملي که بندگان انجام ميدهند، از آنها سپاسگزاري ننمايد، در حقيقت خداوند را شکر ننموده است.سپس شروع کرد به تمجيد از انگلستان به خاطر کمکهايي که به او کرده است و نيز به خاطر ايجاد امنيت راهها که سفر حجاج براي انجام فريضه حج ونيز ازاينکه اسباب معيشت را براي مردمان فراهم نموده و مردم در رفاه قرار گرفته اند، قدرداني نمود و در پايان گفت: به يقين برخورد بريتانيا با ما، از گذشته تا حال، برخوردي پاک و شايسته بوده است.مرحوم مغنيه مينويسد:کوچک وبزرگ ميدانند که انگليس و هم پيمانهاي او و اصولاً هر دولت استعمارگر، محال است که کاري را به قصد خير و براي انسانيّت انجام دهند و اگر ميبيني که شهر يا شهرهايي، پر از کالاهاي آنان است، اين وسيلهاي براي تحت نفوذ قرار دادن بازار مسلمين ميباشد تا با تسلّط بر مايحتاج مردم، بر مقدّرات آنان دست يابند. استعمار در جايي که منافعش اقتضا ميکند، حاضر است خون انسانها را بريزد(هذه هي الوهابية، ص135)
ج: وسعت دامنه حکومت؛ در آن برهه از زمان که عبدالعزيز با انگليسيها روابط حسنه برقرار کرد، تغيير و تحوّلات اوضاع جهاني به نفع وي تمام شد؛ چرا که بعد از پايان جنگ جهاني اوّل و تسليم ترکان عثماني وتقسيم آلمان، نقش ترکان در جزيره العرب پايان گرفت و از آن پس دولت انگلستان تمام شؤون اين جزيره را در اختيار گرفت. از آنجا که بريتانيا اهداف خود را با حمايت از عبدالعزيز بهتر به دست ميآورد، پيماني را که با هاشميها بسته بود و به آنان قول داده بود که در شمال حجاز، برايشان يک دولت بزرگ تشکيل دهند، خيانت نمود. دليل خيانت آن بود که عبدالعزيز با هاشميها ضدّيـّت داشت و از طرفي عبدالعزيز مناطق حائل و حجاب و عسير(آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص104) را اشغال کرده بود و سياستي زيرکانه از خود نشان ميداد.
د: هجوم به حجاز:وهابيون در سال 1340ق. به عربهاي منطقه الفرع، که از قبيلة حرب بودهاند، يورش برده پارچهها و فرشهاي گران قيمت را غارت نمودند. عربهاي منطقه الفرع هم دست به سلاح برده، به دنبال مهاجمان روان گرديدند و هر آنچه از اموال که ربوده شده بود، از آنها باز پس گرفتند و جمعي از وهابيون را به قتل رسانده، بقيّه پا به فرارگذاشتند. از آنجا که بين اهالي منطقه الفرع و مردمان نجد روابط تجاري برقرار بود و هر ساله نجديها براي خريد خرما به اين منطقه ميآمدند، با به وجود آمدن چنين جرياني، ديگر نجديها براي خريد خرما نيامدند که اين خود ضربهاي به اقتصاد منطقه الفرع زد.( کشفالارتياب، ص50)
هـ: کشتار حجاج يمني؛ در1341ق. وهابيون با گروهي از حجاج يمني برخورد کردند. از آنجا که اين حجاج همگي مسلح بودند، وهابيها به دروغ به آنها اَمان دادند و همه را خلع سلاح کرده، در راه حجاج را همراهي نمودند. ليکن هنگامي که به دامنه کوه رسيدند، سپاه وهابي به بالاي کوه رفت و در حالي که حجاج يمني در زير کوه مستقر بودند، به ناگاه بر آنان تاختند و بر سرشان سنگ ريختند و با گلولههاي آتشين همگي را ـ که 1000 نفر بودند ـ به قتل رساندند و در اين ميان فقط دو نفر زنده ماندند که فرار کرده و ماجرا را گزارش دادند.( کشف الارتياب، ص 54)
و: حمله به طائف؛ در سال 1342ق. وهابيون به حجاز حمله کردند و شهر طائف را محاصره نموده، وارد شهر شدند و به قتل عام مردان و زنان و کودکان پرداختند. سفّاکان وهابي حدود 2000 نفر از اهالي طائف را که در ميان آنها علما و صلحا نيز بودند، به قتل رسانيدند و اموال اين مردم مسلمان را به غارت بردند. شرح وقايع و جناياتي که آنها در اين شهر مرتکب شدهاند، آن قدر هولناک است که تن آدمي را ميلرزاند. حتي وقتي اين فجايع را براي عبدالعزيزبن سعود بازگو کردند، او وقوع چنين حادثهاي را تقبيح نکرد، بلکه فقط اين سخن پيامبر گرامي را ـ که در مورد عمل زشت خالدبن وليد در روز فتح مکه فرموده بود ـ به عنوان عذر بيان کرد: "اللهمّ إنّي أبرأ إليک ممّا صنع خالد"( همان، ص52)
پس از آنکه عبدالعزيز، بر طائف چيره شد، ديگر در مناطق حجاز مشکلي نميديد. اما در حمله نظامي به مکه، از خود تعلّل نشان داد و منتظر نظر انگليسيها بود که او را از ادامه حملات نظامياش منع ميکردند. امّا سياست بريتانيا ناگهان تغيير نمود و در صدد برآمد که ملک حسين و فرزندان او را کنار بگذارد. به همين خاطر حاکم نجد وسيلهاي براي اجراي سياستهاي انگلستان (کوبيدن عرب توسط يک فرد عرب)، گرديد و انگلستان با ادامه عمليات او موافقت نمود.
ز: هجوم به شرق اردن؛ گروهي از وهابيون در سال 1343ق. بر اعرابي که در شرق اردن در امنيّت به سر ميبردند، حمله کردند و در امّالعمد و نواحي آن بسياري را به قتل رسانده، اموالشان را تاراج کردند. امّا چندان نتوانستند دوام بياورند و با تلفاتي که داده بودند، برگشتند؛ اما تجهيزات و هواپيماهايي که انگليسيها در اختيار عبدالعزيز قرار داده بودند و خودشان هم در جنگ، با نفراتشان او را ياري ميدادند، به معرکه برگشتند و در حاليکه در حمله اوّل 300 تن از ياران خود را از دست داده بودند به قتل و کشتار پرداختند.
ح: تسلّط بر مکه؛ اين واقعه در سال 1343ق. اتفاق افتاد. گمان ملک حسين اين بود که به زودي انگليسيها براي نجات مکه از دست وهابيون وارد اين شهر ميشوند. به همين دليل نامهاي به کنسولگري بريتانيا در جدّه نوشت و يادآوري کردکه در مکه حالت هرج و مرج وجود دارد. کنسولگري بريتانيا بعد از هماهنگي با دولت مرکزي خود، در جواب نوشت: حکومت بريتانيا سياستي مبني بر عدم دخالت در امور دينيّه اتخاذ نموده است، لذا از ما نخواهي در هر نزاعي که مربوط به اماکن مذهبي اسلام است مداخله نماييم.
ناجي الأصيل نماينده ملک حسين در لندن نامهاي به وزارت خارجه بريتانيا نوشت و در آن نامه بيان نمود که طبق معاهده، لازم است بريتانيا از وضعيّت هرج و مرجي که وهابيون در اماکن مقدس به بار آوردهاند، دخالت کنند و آنها را از مناطقي چون طائف اخراج کنند. جوابيکه به اين نماينده داده شد اين بود که بريتانيا نميخواهد خود را در زد وخوردهاييکه بين اميران مستقلّ عرب در املاک مقدّس اسلامي رخ ميدهد، وارد نمايد.
ط: خلع خاندان هاشمي؛ بريتانيا اهرمهاي زيادي براي فشار بر ملک حسين و خاندان هاشمي به کار گرفت تا با وهابيت کنار بيايد؛ از جمله اهرمهاي فشار، قطع کمکهاي مالي بود؛ به طوريکه خاندان وي از پرداخت ماهيانه شرطهها (پليس) و لشکريان عاجز ماندند(آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص135) و وضعيت طوري شدکه ملک حسين نتوانست تحمّل نمايد؛ از اينرو بزرگان حجاز از جمله اشراف مکه و علماي دين و نيز بزرگان تجار را در جدّه جمع کرد. آنها قرار بر اين گذاشتند که براي خوشايند ابن عبدالعزيز، ملک حسين از حکومت خلع گردد و بالأخره راضي شد به نفع فرزندش در سال 1343ق. از سلطنت کنارهگيري کند و حکومت را به فرزندش بسپارد. پس از سه روز، وي با اموالش به جدّه فرستاده شده، امّا بريتانيا بر حضورش در جده سخت گرفت و به او نامه نوشت و در ضمن به او هشدار داد تا شهر را ترک کرده، از دستورهاي عبدالعزيز سرپيچي نکند. لذا با اجبار به مدينة منوّره، مسافرت نمود و اندکي بعد، آن شهر را ترک و به طرف قبرس حرکت کرد و در همان جا ماند تا اين که در سال 1931م درگذشت. جنازة وي به اردن منتقل و در مسجدي که الأقصي نام داشت، دفن گرديد.( آل سعود ماضيهم ومستقبلهم، ص135)
ي: ورود وهابيون به مکه؛ بعد ازآنکه ملک حسين و فرزندش از مکه خارج شدند و به جده رفتند، وهابيون بدون هيچ گونه جنگ و خونريزي، وارد مکه شدند و خانة ملک حسين را غارتکرده، بر تمامي اموال و دارايي وي مسلّط شدند.بعد از به دست گرفتن امور مکه، جنگي ميان وهابيون و ملک علي ـ که در جده متحصن شده بود ـ درگرفت و به خاطر همين جنگ، آن سال مراسم حج تعطيل گرديد. وهابيون خالدبن لوي را به عنوان حاکم مکه برگزيدند و سپس اهالي مکه را مجبور کردند که در هر روز نماز را در پنج وقت به جماعت برگزار کنند؛ مردم را از استعمال دخانيّات منع نمودند و نيز مردم را از برگزاري جشني که در سالروز ولادت آن حضرت برپا ميکردند، ممنوع کرده، از زيارت قبور، جلوگيري ميکردند و هر کس برخلاف دستورات آنها، عمل ميکرد، به زندان افتاده، جريمههاي مالي از آنها دريافت ميکردند.
ک: نيرنگ وهابيهاوقتي که عبدالعزيز وارد مکه شد، به ديدار لشکريان رفت. از سويي نيز جلسهاي با علما برپا کرد و آنها را مجبور نمود تا نيروهاي وهابي را که از دست پروردههاي ابن عبدالوهاب بودند، به رسميّت بشناسند. وي در زمان جنگ با ملک علي ميگفت: همانا من به حجاز آمدم تا شما مردم را از دست اشراف نجات دهم. در هر حال نيامدهام تا حکومتي برپا کنم و مال و اموالي به دست بياورم. من تابع رأي عموم مسلمين هستم.
البته اين سخنِ عبدالعزيز حيلهاي بود که معمولاً حاکمان ظالم از اين روش براي نيرنگ به مسلمين استفاده ميکنند؛ به طوري که وقتي اسراييل «خذلهم الله تعالي» در سال 1967م. اراضي فلسطين را اشغال نمود، رهبرانش همين سخنان را بر زبان جاري مينمودند.
ل: محو آثار بقيع؛ ابن عبدالعزيز پس از استقرار حکومتش، شروع به تخريب آثار اسلامي در مکه و جدّه و مدينه نمود؛ به طوري که در مکه، گنبد عبدالمطلب و ابيطالب و امالمؤمنين خديجه و نيز محل تولد پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و فاطمه زهرا را ويران نمود و وقتي وارد شهر جدّه گرديد، گنبدي که بر روي قبر حوّاقرار داشت، خراب کرد. او حتّي در تمام شهرهاي حجاز که بر روي قبرها بناهاي گنبدي شکل داشت، همين اعمال را انجام داد. و در زماني که مدينه را محاصره نمود، مسجد حمزه را با خاک يکسان کرد.
علي الوردي ميگويد:
بقيع مقبرة اهالي مدينه در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و بعد از آن حضرت بوده است که در آن عباس و خليفه عثمان و زنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) و جمع کثيري از صحابه و تابعين به خاک آرميده بودهاند و نيز چهار تن از امامان معصوم (امام حسن، امام سجاد، امام باقر و امام صادق) دفن گرديدهاند و شيعيان بر روي اين قبور مبارک، ضريح باشکوهي که با ضرايح معروف در عراق و ايران شباهت داشت، ساختند. تمام اين قبور، تا چهار ماه اوّل که عبدالعزيز بر جزيرةالعرب مسلط شد، آباد بودند و از آنجا که ابن سعود ادامه کار خود را همراهي وهابيون ميديد و بدون آنان نميتوانست مشروعيّت خود را حفظ کند، به ناچار در ماه رمضان 1342 بزرگ علماي نجد را که عبداللهبن بُليهد بود، به مدينه فرستاد تا زمينه انهدام قبور مدينه را فراهم نمايد. وي وقتي به مدينه رسيد، تمام علما را جمع کرد و سؤالِ از پيش طراحي شده را بر علماي مدينه عرضه داشت و گفت: علماي مدينة منوّره دربارة ساختن بنا بر قبور و مسجد قرار دادن آن چه ميگويند؟ آيا جايز است يا نه؟ اگر جايز نيست و به شدّت در اسلام ممنوع است، آيا تخريب و ويران کردن و جلوگيري از گزاردن نماز در کنار آن لازم و واجب است يا نه؟ و اگر در زمين وقفي مانند بقيع که با قبه و ساختمان بر روي قبور مانع از استفاده از قسمتهايي شده است که روي آن قرار گرفته، آيا اين کار غصب قسمتي از وقف نيست که هر چه زودتر بايد رفع گردد تا ظلم از بين برود؟ و آن چه را که جهّال درکنار اين ضرايح انجام دهند، از قبيل مسح ضرايح و خواندن صاحبان قبور به همراه خداوند و تقرب جستن با نذر و ذبح و نيز روشن کردن چراغ بر روي قبور، آيا جايز است يا نيست؟ و نيز آنچه را که مردم در کنار خانة پيامبر (صلي الله عليه وآله) انجام ميدهند، مثل: دعا و گريه و طواف دور خانه پيامبر و بوسيدن و مسح نمودن و آن چه که در مسجد انجام ميدهند از قبيل: ترحيم و تذکير بين اذان و اقامه و اعمالي که قبل از فجر در روز جمعه به جا ميآورند، آيا مشروع هست يا نيست؟ و...
علماي مدينه جوابي را که خوشايند ابنسعود بود، عرضه کردند. به دنبال فتاواي علماي مدينه، قبور شهر مدينه، به خصوص بقيع ويران گرديد. اين حادثة اسفبار، در جهان اسلام، مخصوصاً در بلاد شيعهنشين با اعتراض عمومي روبه رو شد. علما درسهاي خود را تعطيل کرده، بازاريها مغازههايخود را بستند و اجتماعات عظيمي تشکيل شد و به سوگ نشستند. و تلگرافهايي به سران و علماي جهان اسلام مخابره و اعمال آل سعود را محکوم نمودند.علي الوردي ميگويد: روزنامههاي عراق مقالاتي را در محکوم کردن اعمال ابن سعود، منتشر نمودند.
روزنامه العراق در سر مقالة خود نوشت: کار تمام شد و ابن بُليهد با فتواي خود، بزرگترين خدمت را در حق ابن سعود نمود. و فتواي صادره از او همانند تيري است که جگر عالم اسلام را هدف قرار داد و آن را به شدت دردناک نمود. در اين روزنامه مقالهاي به قلم اسماعيل آل ياسين از کاظمين، منتشر گرديد که نوشته بود:اي مسلمين، اين چه خفقاني است که در آن گرفتار شدهايد. اين چه سُستي است که شما را وادار به سکوت نموده و در مقابل قضاياي زشت و زنندهاي که آن ياغي در بلاد اسلامي انجام ميدهد و دل هر مسلماني را به درد ميآورد، عکسالعمل نشان نميدهيد.محمّد گيلاني نقيب اشراف بغداد، بعد از انتقاد از عملکرد وهابيون نسبت به تخريب قبور ميگويد:ساختن بناي گنبدي شکل بر روي قبور، مخالفت با سنّت نبوي نيست؛ چون پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، در حجره عايشه دفن گرديد. اين حجره داراي ديوارها و نيز سقفي شبيه گنبد است. و در ادامه گفت:بوسيدن ضريحها، از باب بوسيدن شخصي است که محبوب است و هيچ گونه منعي از آن در اسلام نرسيده است.سيّد صدر الدين صدر ميگويد: قسم به جانم، يقيناً هول و هراسناکي فاجعه بقيع، گرد پيري بر سر طفل شيرخوار مينشاند و اين فجايع ابتداي مصيبت است که آرام گرفتن نسبت به آن درست نيست. آيا مسلمانان نبايد براي رضاي خداوند، حقوق باقي مانده انسانهاي هادي و شفيع را رعايت کنند؟
گفتني است که جريان بقيع و تخريب آن توسط وهابيون در شوّال سال 1343ق. اتفاق افتاد(لمحات اجتماعيه، ص305)
م: نزاع بين عبدالعزيز و ياران او؛ بعد از آن که عبدالعزيز با تأييد دولت بريتانيا، حکومت را در دست گرفت و شريف حسين و فرزندش را از حجاز تبعيد نمود و حکومت نجد و حجاز را در اختيار گرفت، بين او و يارانش ـ که تاريخ نام آنها راگروه الاخوان ثبت کرده ـ برخورد جدّي رخ داد و آن، مسألة تفسير فلسفه وهابيّت بود. عبدالعزيز با کفّار (دولت بريتانيا) روابط دوستانه داشت و نيز در مسائل ديني اهل تساهل بود و... القابي از قبيل: السلطان، الملک،... براي خود در نظر ميگرفت که مورد نکوهش بعضي از يارانش ميشد و نيز سبيل خود را بلند ميکرد، سربندي به سر ميبست.فرزند خود را براي ديدار از مصر و نيز معالجه به آن ديار فرستاد؛ چرا که بلاد مصر از نظر الاخوان، بلاد کفار شمرده ميشد و همچنين فرزند ديگرش فيصل را براي ديدار از کشورهاي اروپايي به فرنگ فرستاد، براي جنگ، از ماشينها و تجهيزات مخابراتي که از ساختههاي اروپاييها بود، استفاده ميکرد. همه اينها بدعتهايي بود که الاخوان او را بدان متهم ميکردند. الاخوان معتقد بود که عبدالعزيز بايد به دولتهاي همسايه مثل عراق و اردن حمله برد و کشورهايشان را جهت انتشار آيين وهابيت اشغال کند.صاحب کتاب تاريخ نجد ميگويد: الاخوان عبدالعزيز را مشکل ديگري براي خود ميديدند؛ از اين رو عليه او طغيان کرده، مردم را نيز مجبور به شورش ميکردند. الاخوان به راحتي با کساني که از آنها تبعيّت نميکردند، جنگيده، آنها را تکفير کرده، مال و اموالشان را به يغما ميبردند و به باديهنشينهايي که ياريشان نميکردند، ميگفتند: تو اي باديهنشين، مشرک هستي و خون و مالت هدر ميباشد. از اعمال و جناياتشان چنان ترسي در دل مردم پديد آمده بود که مردم احساس امنيّت نميکردند.صاحب تاريخ المملکة العربيّة السعوديّه مينويسد: الاخوان مخالف علم و تکنولوژي بودند و هرگونه صنعت جديد را شرک و کفر قلمداد ميکردند؛ مثلاً در مورد تلفن، تلگراف، ماشين، ساعت و آهن ربا ميگفتند: اينها سحري هست که شيطان انجام ميدهد، از به کارگيري اين وسايل و انتشار آن جلوگيري کرده، بدين ترتيب مانع پيشرفت و تمدن ميشدند و کشور را عقب نگه ميداشتند.
ن: اجتماع معارضين؛در سال 1345ق. رؤساي معارضين به رهبري فيصل الدرويش در منطقة الغطغط جمع شدند و مواردي را که با عبدالعزيز تفاهم نداشتند، يادآوري نمودند، از جمله:
1-سفر پسر سعود به مصر،
2- سفر فرزند ديگرش (فيصل) به لندن،
3-به کارگيري تلگراف، تلفن و ماشينآلات،
4- خطر تجارت با کويت؛ چرا که مردمانش کافرند و مباني وهابيت را قبول ندارند،
5-منع قبايل اردني و عراقي از چراندن گوسفندانشان در اراضي مسلمين،
6-مخالفت با دولت دربارة تسامح با خوارج (شيعيان !) در احساء و قطيف.
عبدالعزيز يا ميبايست آنها را به اسلام هدايت ميکرد و يا آنها را به قتل ميرساند. عبدالعزيز براي حل اين مشکل، جلسهاي تشکيل داد و تمام اعضاي معارضين به جز سلطانبن بجاد را دعوت نمود.ابنبجاد حاکم حجاز بود و اصرار بر حضور نداشتن در اين جلسه داشت و دليلش اين بود که اطميناني به عبدالعزيز و سخنان وي نداشت؛ به خصوص بعد از اين که ابن بجاد او را تحريم و تکفير و عزل کرد.
ص: حمله به الاخوان؛ در سال 1346ق. در عراق مذاکراتي مبني بر استقرار سربازخانه و تجهيز نظاميان به وسايل مخابراتي و زرهپوشها، در نزديکي مرزهاي نجد، صورت گرفت تا بر نقل و انتقالات نظامي صحرانشينان نجد، نظارت داشته، از هرگونه تحريکات نظامي عليه ديگر کشورها جلوگيري نمايند. در اثناي مذاکرات، به ناگاه الاخوان به سربازخانه حمله کردند و حدود 20 نفر از آنان را کشتند. حملات آنان بر عشاير عراق و قتل و غارت مردم، ادامه داشت.
در اين ميان هواپيماهاي انگليسي به اصرار حاکم عراق به پرواز درآمدند و اعلاميههايي جهت هشدار به الاخوان، پخش کردند. امّا اين گروه به هشدار انگليسيها توجهي نکردند و هواپيماهاي بريتانيايي با بمبهاي خود، جماعت الاخوان را تار و مار کردند. سرکوبي الاخوان، ابن سعود را بين تسليم و يا مذاکره قرار داد؛ لذا مذاکره با دولت بريتانيا را برگزيد. ابن سعود سپس معارضين را دعوت نموده و در اجتماع آنها اظهار داشت که براي جنگ با بريتانيا نياز به نيرو و قدرت کافي است که متأسفانه در اختيار نداريم.
الاخوان، تبليغات خود را بر ضدّ حکومت گسترش داد. در همه جا اعلام ميکرد که حکومت ميخواهد اساس دين را ويران نمايد و با کفار روابط دوستانه دارد.
اينها در حالي که پنج هزار نفر بودند، شروع به تهاجم بر عشاير نمودند. در سال 1349ق. لشکري به استعداد پانزده هزار نفر از عشاير تشکيل شد و به نبرد با الاخوان پرداخت و سرانجام اين گروه متحمّل شکست شدند. از جمله عوامل شکست الاخوان اين بود که علما همگي با عبدالعزيز همدست بودند. همين سبب ضعف جنبش الاخوان گرديد و حماسة ديني آنها را کمرنگ جلوه داد.
ع: مشکل ديگر؛ بعد از آن که لشکر عثماني شکست خورد و از هم پاشيد، عبدالعزيز از بقاياي سربازان عرب عثماني، لشکري جديد تشکيل داد که مجهّز به ماشينها و سيستم مخابراتي بود و نيز مدارس جديدي در نجد تأسيس کرد. علماي نجد با اعمال او مخالفت کرده، صداي اعتراض خود را به تمام شهرها رساندند. آنها ميگفتند: آموزش و تعليم و تدريس دروس جغرافيا و رسم و نقاشي و همچنين تدريس و يادگيري لغات بيگانه در مدراس جايز نيست.آنان سينما، نور افکن و هواپيما را قبول نداشتند و ميگفتند که مسافران هواپيماها، پروردگارشان را تهديد ميکنند...
ف: يک ماجراي شگفت؛ ملک عبدالعزيز با گروهي از انگليسيها در قصر خود نشسته بودند که مؤذن شروع به اذان گفتن نمود. امام جماعت به نماز ايستاد و نمازجماعت برپا گرديد. امام جماعت اين آيه را خواند: «وَلا تَرْکَنُوا إِلَي الَّذينَ ظَلَمُوا...» (عبدالعزيز به طرف امام جماعت حمله برد و او را کتک زد و گفت: اي خبيث، تو را به سياست چه کار؟ آيه ديگر پيدا نميشد که بخواني؟ !
س: بحران جديد؛ پس از آن که بر جنبش الاخوان، غلبه کرد و مخالفت بزرگان را فرو نشانيد، در سال 1348ق. دچار بحران اقتصادي سنگيني شد، به طوري که حجّاج در آن سال به چهل هزار نفر تقليل پيدا کردند و ساکنان حجاز دچار گرسنگي شدند و از حجاج ياري طلبيدند تا کمکي به آنها کنند. آنان از مازاد غذاي حجاج و نيز از پوست ميوهها، براي ادامة حيات استفاده مينمودند.
عبدالله فيلبي مينويسد:اضطراب و پريشاني بر ملک عبدالعزيز غلبه نمود، به طوري که در يکي از روزها پرده از اين اضطراب برداشته، گفت: ما با فاجعه اقتصادي مواجهيم به طوري که تمام بلاد را در برگرفته است.وي گويد: من به عبدالعزيز گفتم: شهر تو مملوّ از گنجهاي مدفون از قبيل نفت و طلاست و تو عاجز هستي از اين که آن گنجها را بيرون آوري و از طرفي به ديگران هم اجازه نميدهي تا از طرف تو به اکتشاف بپردازند. عبدالعزيز در جواب گفت: اگر من کسي را پيدا کنم کهيک ميليون جنيه (واحد پول مصر) بياورد، من هم هر آن چه او از امتيازات در بلاد من ميخواهد، به او ميدهم.
ث: رقابت براي کسب امتياز نفتي؛ از زماني که غرب دريافت که در مناطق نجد گنجهاي مخفي از قبيل نفت و... نهفته است، شروع به رقابت براي کسب امتياز حفاري نمودند. به طوري که دو شرکت عمده براي کسب امتياز حفاري وجود داشت: يکي شرکت آمريکايي و ديگري شرکت بريتانيايي، که نهايتاً شرکت آمريکايي موفق به کسب امتياز در سال 1353ق. گرديد. بدين ترتيب بين مستر ملتون نماينده شرکت آمريکايي و شيخ عبدالله سلمان، نماينده حکومت سعودي در اين زمينه پيماني منعقد گرديد.( الوريدي، ص351)
کسب امتياز نفتي براي آمريکا قدم اول براي سيطره بر منابع عظيم ثروت در شبه جزيزة عربستان بوده است. بعد از آن، آمريکا نفوذ خود را کمکم وسعت بخشيد؛ به طوري که تمام منابع و ثروت عربستان را در دست گرفت که تا امروز ادامه دارد.
خ: خاندان عبدالعزيز؛ الوردي ميگويد: عبدالعزيز کثيرالازواج بود که نمونهاش در عصر ما يافت نميشود، به طوريکه دختر بچههاي او 45 نفر بودند حال معلوم نبودکه دختران جوانش چند نفر بودند و در زمان مرگش بيش از 300 پسر و نوه داشت....
خانوادهاش جزو طبقه ممتاز اجتماعي بودند و اعمالشان فوق قانون بود. در اثر ثروتي که از پول نفت نصيبشان گرديد، غرق در خوشگذراني و شهوات بودند.
ذ: فرجام عبدالعزيز؛ در سال 1367ق. پير و سالخورده و بيمار گرديد و ديگر نميتوانست حرکت کند. به ناچار با صندلي متحرک (چرخ دار) جابه جا ميشد و فرسودگي او را از پاي درآورده بود و نميتوانست چيزي را تشخيص دهد و چندان رغبتي براي کارهاي حکومتي در خود نميديد. سرانجام در سال 1372ق. در حالي که 77 سال سنّ داشت، درگذشت. و پادشاهي به سعود رسيد و فيصل را وليعهد خود نمود.( آل سعود، ماضيهم و مستقبلهم، ص166)پس از او نيز تا کنون ساير پسرانش بر مسند حکومت عربستان تکيه زدند.
موضوعات مرتبط: آموزش
برچسبها: آل سعود , آل رشيد , انگلستان , عبدالعزيز