عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس



تو به‌ من‌ قول‌ دادي !

سال‌ها سال‌ قبل‌، هندي‌هاي‌ شجاع‌ براي‌ افزايش‌ توان‌ و بنيه‌ جسماني‌شان‌، مدتي‌ را در انزوا سپري‌مي‌كردند. طي‌ اين‌ مدت‌ در دره‌هاي‌ زيبا و جنگل‌هاي‌ انبوه‌ و سرسبز پياده‌روي‌ مي‌كردند و با سختي‌زندگي‌ را مي‌گذراندند تا قدرت‌ جسماني‌ خود را افزايش‌ دهند. روزي‌ يكي‌ از اين‌ مردان‌ كه‌ در دره‌اي‌راهپيمايي‌ مي‌كرد، سرش‌ را بلند كرد و با ديدن‌ كوهستان‌هاي‌ سر به‌ فلك‌ كشيده‌، هوس‌ كرد كه‌ نوك‌قله‌اي‌ را فتح‌ كند كه‌ پوشيده‌ از برف‌ بود. با خود فكر كرد: “با تلاش‌ براي‌ فتح‌ آن‌ قله‌، خودم‌ را امتحان‌خواهم‌ كرد”. سپس‌ زره‌ خود را پوشيد، شال‌ گردنش‌ را دور خود پيچيد و به‌ سمت‌ قله‌ برف‌ پوش‌ به‌ راه‌افتاد. وقتي‌ پس‌ از تلاش‌ فراوان‌، سرانجام‌ به‌ قله‌ رسيد، آنجا ايستاد و به‌ دنياي‌ زير پايش‌ خيره‌ شد. همه‌جا را مي‌توانست‌ ببيند و احساس‌ مي‌كرد كه‌ كل‌ جهان‌ را تصرف‌ كرده‌ است‌. قلبش‌ مالامال‌ از غرور وافتخار شده‌ بود و خود را تحسين‌ مي‌كرد. ناگهان‌ صداي‌ خش‌ خشي‌ را از زير پاهايش‌ شنيد. نگاهي‌ به‌ آن‌سمت‌ انداخت‌ و ماري‌ را ديد. قبل‌ از آنكه‌ بتواند حركتي‌ بكند، مار فش‌ فش‌ كنان‌ با او حرف‌ زد: “من‌دارم‌ مي‌ميرم‌. اينجا خيلي‌ سرد است‌ و غذايي‌ پيدا نمي‌شود. مرا زير زره‌ ات‌ بگذار و پايين‌ ببر”.مردجوان‌ گفت‌: “نه‌، امكان‌ ندارد. من‌ جنس‌ شما موجودات‌ موذي‌ را خوب‌ مي‌شناسم‌. تو يك‌ مار زنگي‌هستي‌. به‌ محض‌ آنكه‌ تو را زير زره‌ام‌ بگذارم‌، نيشم‌ مي‌زني‌ و مرا مي‌كشي!” مار التماس‌ كنان‌ گفت‌: “نه‌اين‌ طور نيست‌. قول‌ مي‌دهم‌ نيشت‌ نزنم‌ و رفتار خوبي‌ با تو داشته‌ باشم‌. اگر كمكم‌ نكني‌، اينجا از سرما وبي‌غذايي‌ مي‌ميرم‌.” مرد جوان‌ مدتي‌ در برابر خواسته‌ مار زنگي‌ مقاومت‌ كرد و بعد مار آن‌ قدر چرب‌زباني‌ و التماس‌ كرد تا سرانجام‌ او را راضي‌ كرد.
مرد جوان‌ مار زنگي‌ را زير زره‌اش‌ قرار داد و از كوه‌ پايين‌ رفت‌. بعد به‌ آرامي‌ مار زنگي‌ را روي‌ زمين‌گذاشت‌. يك‌ دفعه‌، مار حلقه‌ زد، فش‌ فشي‌ كرد، جستي‌ زد و پاي‌ مرد جوان‌ را نيش‌ زد. مرد جوان‌ كه‌ ازفرط درد به‌ خود مي‌پيچيد داد زد: “ولي‌ تو به‌ من‌ قول‌ داده‌ بودي‌
”.
مار در حالي‌ كه‌ فش‌ فش‌ كنان‌ مي‌خزيد و از مردجوان‌ دور مي‌شد، گفت‌: “تو هم‌ وقتي‌ مرا زير زره‌ات‌قرار دادي‌، جنس‌ مرا خوب‌ مي‌شناختي!”


موضوعات مرتبط: دل نوشته ها


تاريخ : ۱۳۸۷/۰۴/۰۳ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |
.: :.